Designed by Aziz

 
 


رویش شوق بوسه
بر لبان دو دوست
شاهد بوسه زوجی دیگر...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



نیاز فوری به یک هم صحبت برای گپ فرهنگی... آشنا به ادبیات حداقل در سطح دایی جان ناپلئون...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



خدا نصیب گرگ بیابون نکنه که ۵ ساعت قبل از امتحان، کتابش تموم بشه... یه بیکاری مطلق که توش نمی شه حتی خوابید.....

اولین تجربه است که با کتاب نرم سر جلسه... یادمه هم کنکور لیسانس و هم کنکور فوق لیسانس (کنکور مهندسی سیستم) تو تاکسی داشتم یه چیز جدید می خوندم... اینو جدی می گم... یه چیز جدید !!!




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



وقتی همش با ایران در تماسی، هر روز دو تا صبح داری و دو تا شب... دو بار وقت داری برای فکر کردن... دوبار حس می کنی... حجم احساس هات دو برابر میشه و حجم فکرهات... گذشت زمان دوست داشتنی تره.... البته وقتهایی که حالت خوبه :)




گاهی فکر می کنم یک ماه و نیم گذشته...
گاهی فکر می کنم فقط یک ماه و نیم گذشته...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



گفتگوی تمدنها
:) (:




قانون های خنده داری داره این جا... یکیش اینه که ساعت شروع کلاس باید ۱۰ دقیقه بعد از زمان اعلام شده باشه، یعنی مثلا کلاس ساعت ۲، ساعت ۲:۱۰ شروع می شه تا بچه ها بتونن به موقع برسن به کلاس :))

* روز اولی که قانون رو دیدم کلی بهش خندیدم چون به نظرم به هیچ وجه نمی تونست جوابگو باشه و بعد از یه جلسه همه چیز سرجای اولش بر می گشت فقط ۱۰ دقیقه هدر می رفت... اما چیزی که برام جالب بود اینه که بچه ها نمی آن خودشون را تنظیم کنن با این سیستم و باز هم جوری می ان که همون ۲ برسن... حالا نشد، ۱۰ دقیقه وقت دارن ولی.... فکر کنم این اسایش خیالشون یک بخشش به همین چیزها برمی گرده... به این که بر عکس ماها نمی خوان به زور هم که شده از این ۱۰ دقیقه ها به حساب خودشون استفاده مفید کنن...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



فکر می کردم بعد از شش سال زندگی خوابگاهی باید یاد گرفته باشم که به حق خودخواه بودن آدم ها احترام بذارم... حتی تو رابطه ای که خودم توش خودخواه نیستم....

دوست نازنینی زمانی می گفت: ّ آدم ها تنها به دنیا می آن و تنها زندگی می کنن. تا وقتی اینو یاد نگیری، نمی تونی دوستی پایداری با کسی داشته باشی.....ّ




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



گاهی یه تلفن به اندازه یه دنیا می چسبه....




از دیشب دارم به این فکر می کنم چه جوری می شه کسی رو پیدا کرد که قسمت آخر پسر شجاع رو دیده باشه برام تعریف کنه :)




نمدونم چرا هر شب که دمپایی هام رو در می ارم که موقع راه رفتنم این هم خونه ای نازنین بیدار نشه، یاد تیستوی سبز انگشتی می افتم... تو بچگی هام اولین کسی بود که دمپایی هاش رو در آورد که یواشکی از خونه بره بیرون... هاکلبری فین و اینها بعدا همه از اون تقلید کردن.... :)

* پارسال که تو نمایشگاه کتاب دیدم هنوز هم داره با ترجمه لیلی گلستان چاپ می شه خیلی خوشحال شدم... حس یافتن نقطه مشترک با نسلی که از خیلی چیزهاشون سر در نمی ارم... :)




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



درس کلاس زبان نحوه پریدن مودبانه وسط حرف دیگران بود :) در واقع نحوه گرفتن نوبت وسط یک بحث و ادامه دادن اون... تو تمرینش یک لحظه من و دو نفر دیگه همزمان امدیم حرف بزنیم که خوب یکی شروع کرد و بعد نوبت رو به من پاس داد... من یه لحظه جمله بندی تو ذهنم قاطی شد و به نفر بغل دستی تعارف کردم که اول اون حرف بزنه... استاده هم از طفلک از همه جا بی خبر بحث رو نگه داشت و گفت
«Oh, thank you, a great gentleman» و توصیه کرد که بقیه یاد بگیرن حرکت رو :)




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



هر مرگ اشارتی است......
به حیاتی دیگر.....




آرامش بخشه دیدن پیرزن ۸۰ ساله ای که وقت سوار شدن اتوبوس به همسر ۸۰ و چند ساله خودش میگه Sorry HONEY..... بعد از سوار شدن هم مرتب صورتش رو نوازش می کنه....




وبلاگ گاهی جای برای نوشتنه... گاهی برای ننوشتن....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



ظهر داشتم یادنامه صلاحی رو می خوندم.... به خصوص مجموعه ای از طنزهای خودش....
تفاوت عجیبی هست بین این ها و چیزهایی که ما به اسم جک بهشون می خندیم... تفاوتی بیشتر از با ادبانه و بی ادبانه بودن... تفاوتی که موجب می شه این ها رو اگه برای کسی تعریف کنی یا با صدای بلند بخونی اصلا خنده دار نباشه، دقیقا برعکس جک که هر چی شلوغتر باشه محیط بیشتر می چسبه.... تفاوتی که مجبورت می کنه بشینی اینها رو تنهایی بخونی و باهشون حال کنی...
تفاوت بین خندیدن و شاد شدن...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



یه چیز دیگه هم حیفه نگم... اصولا صنایعی ها در تمام جهان متحدند... این جا هم به همون گلابیت جاهای دیگه است:

برداشت اول)
استاد نازنین: ّببین این رو مشتق می گیریم، بعد.. این مشتق a به توان x چی میشد؟ ّ
من: ّمممممممم.....ّ
استاد: ّ ممممم... اصلا ولش کن... مشتق می گیریم بعد درست می شه... حالا بیا اینجا رو نگاه کن!!!!ّ

برداشت دوم)‌
تنها استاد سخت گیر دانشکده که درسش نسبتا مشکل بود: ّ از دفتر دانشکده به من گفتن که بچه ها اعتراض کردن که درس سخته و تند گفته می شه... من اگه روشم رو عوض نکنم، از حقوقم کم می کنن... بهشون گفتم این بچه ها فقط وقتی راضی می شن که قسمت های سخت درس حذف بشن... اون ها هم گفتن خوب حذفشون کن!!!!ّ

برداشت سوم)
استاد: ّ شما حق انتخاب دارین که همه نمره تون امتحان باشه یا پروژه هم بدین...ّ
استاد:ّ اگه می خواین امتحان بدین حق انتخاب دارین که میان ترم هم بدین یا فقط پایان ترمّ
استاد (سر جلسه میان ترم): ّ امتحان ۴ تا سوال داره که به انتخاب خودتون ۳ تاش رو جواب بدیمّ
استاد (جلسه بعد از میان ترم): ّ اگه نمره میان ترمتون بد شده نگران نباشین... پایان ترم خوب شه جایگزین می کنم نمرش رو!!!!ّ
* همه این ها در حالیه که یکی از سوال های امتحان بخش گنده اش محاسبه امید ریاضی یک تابع یکنواخت بود!!!!!!!!!!!!!




از بس اینجا ایرانی هست دور و برم، هنوز هم انگلیسی حرف زدن برای یک کار محسوب می شه، یه فعالیت غیر روزمره که باید براش برنامه ریزی کرد... گوش کردنش دیگه اون جوری نیست.. حتی خوندنش هم کم کم داره حل می شه... مثلا روزنامه خوندنش برام کار محسوب می شد که نسبتا الان درست شده... ولی حرف زدن نه، انرژی بره هنوز کاملا و تمرکز کامل می خواد....




در زندگی هر فرد، در هر روز، لحظات سرنوشت سازی وجود دارن که اگه تو اون لحظات کپه مرگت رو نذاری مجبوری تا سه بعد از نصفه شب تو رختخواب غلت(؟)‌ بزنی تا خوابت ببره :)




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



یه دخنر فرانسوی تو کلاس زبان هست که تعبیرهای خدایی داره... اون روز بحث نحوه سر صحبت رو باز کردن با افراد بود... گفت ّمن وقتی می خوام یک پنجره ی جدیدی رو باز کنم.....ّ
این استاده هم این قدر از این اصطلاح باز کردن پنجره حال کرده که از اون روز تو همه جمله هاش همین تشبیه رو به کار می بره...




یکی از سرگرمی های این جا اینه که هی بگی اه اینکه سگ آقای پتیوله... این که پا کوتاهه.. این که بل ه... خلاصه این جا نشستیم و یاد دوران کودکی می کنیم... فقط یه سری سگ هستن که به جای اینها، منو یاد خرس های کوهستان می اندازن نمیدونم چرا :)

این جا بنر هم زیاد داره... به اندازه گربه های تهران این جا بنر داره.. فقط تیره رست رنگشون... رقتارهاشون هم کپ اون موجود تو ice age ه... یه خوردنی کوچولو دستش می گیره بدو بدو میره یک گوشه، دور و برش رو نگاه می کنه، سبزه ها رو کتار می زنه تا زیر خاک قایمش کنه... باز پشیمون می شه... ورش می داره و دوباره بدو بدو... خیلی خداست...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com