Designed by Aziz

 
 


مظلومين هميشگي تاريخ....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



رهرو گر صد هنر دارد، توکل بايدش...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



بي تابي انگشتانم شور ربايش نيست، عطش آشنايي است.




بعد از مدتها نشستيم و يک کم صحبت کرديم.... چقدر دلم مي خواست، مي تونستم خيلي چيزها رو براش بگم.... براش بگم از حس کردن لزوم قبول تنها بودن انسان... بگم که حق داشت.... بگم که....
ولي خيلي خوب بود... حس يک دوستي واقعي... بدون ترس... بدون فکر و فکر و فکر.... يک دوستي که مي شد حس اش کرد... مي شد پذيرا شد بدون اين که بترسي از ترحم، از تحمل، از.... نمي دونم از خيلي چيزها.....
ولي امروز مي گفت نه از لزوم پر نشدن تنهايي... که از لزوم پر شدنش با کسي که خودش... نمي دونم... پر کرده شدن... نه خواست پر شدن.....
خوبم الان خوبم... دارم سعي مي کنم اون قدر عوض بشم که... نمي دونم...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



به کدام مذهب است اين... به کدام ملت است اين....
که کشند عاشقي را.... که تو عاشقم چرايي....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



....شايد بهتر آن باشد که دست در دست يکديگر دهيم
بي هيچ سخني.....
دستي که گشاده است...
مي برد...
مي آورد...
رهنمونت مي شود....،
به خانه اي که نور دلچسبش،
گرمي بخش است......




نيروهاي بيروني... آقا تاثير دارند... خوب هم تاثير دارن.... تاثير خوبي هم دارن.... هر کي گفته بي تاثيرند... ولي يه چيز هست... نبايد محتاج اين تاثير بود... نبايد خيلي چيزها را موکول کرد به اين تاثير... نبايد چيزي از اين تاثير خواست... نبايد نيروهاي بيروني رو خواست... فقط و فقط بايد پذيرا شد....




باز يه کم گيج شدم.... نمي دونستم بايد چه کار کنم.... نمي دونم.... يه جوري سردرگمي... ولي بد نبود.... گاهي مي شه که آدم نمي دونه چه کار داره مي کنه... اين بد نيست.... اون ترسه که بده... اون خوب نبودن که بده... شادي و ناشادي که به هر حال هميشه مي تونه باشه.... مگه نه؟




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



.....دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفت
آمدم، نعره مزن، جامه مدر هيچ مگو
گفتم اي عشق من از چيز دگر مي ترسم
گفت « آن چيز دگر نيست دگر هيچ مگو
من به گوش تو سخن هاي نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلي جز که به سر هيچ مگو»




يه آرامش دوست داشتني براي اين چند روز.... آرامشي که تو يه وقتهايي همه همه همه جا رو مي گيره.... آره، قبول که باز همه چيز خوب بوده... قبول که خيلي چيزهاي بيروني بوده که مي تونسته تاثير بذاره، و حتي تاثير هم داشته.... قبول که... ولي....

ولي... يه حسي هست که داره داد مي زنه که نه.... خوبه... داره همه چيز خوب مي شه....




خوب استاد نازنين... اگه به همون قطعه تمريني خوشگل ما نمره مي دادي... مگه من مجبور بودم يه قطعه از يه گوشه سطل اشغال پيدا کنم، بذارم به عنوان قطعه اصلي خودم....




نه که رشته گلابي باشه ها.... درس چهار واحدي... يکي از سه سوال امتحان ميان ترم.... ۹۰ تا داشجو..... فقط ۵ نفر درست جواب ندادند....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



يه جمع دوستانه اون قدر دوست داشتني که.... با يه سري حس قديمي خوب که خيلي وقت بود که حسشون نکرده بودم.... با کلي دوست خوب و دوست داشتني که.... مرسي... مرسي از همه چيز....




کلي حس خوب و سرزنده.... بعد از يه خواب کامل و يه امتحان خوب.... بابا من هم فقط همين يکي دو کار رو بلدم... يا بايد بيام اين جا بگم خوبم.. يا بيام بد بگم... اصلا هم انگار نه انگار که بابا خواننده اي هم وجود داره... به هر حال هميني است که هست....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com