Designed by Aziz

 
 


ملايمت.....




چي مي تونه براي خوب شدن آدم بهتر از سه ساعت نوشتن باشه و دو ساعت ّفراتر از بودنّ بوبن رو دوره کردن.....

بعدش کلي حس خوب داشتم و آروم.......




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



کار کردن.....

نمي دونم... مشکل هميشه اون وقتي پيش مي آد که آدم ايده آل گراييش رو بخواد توي همه زمينه هاي با ربط و بي ربط وارد کنه... نمي دونم... وقتي که به کاري که داري به چشم يک وظيفه گنده نگاه کني که حتما بايد به بهترين شيوه حل بشه، خيلي بيشتر از اوني که بايد براش وقت صرف مي کني.... ارزشش اون قدر مي شه که... نمي دونم... حس مي کنم که گاهي، اون قدر بزرگ مي شه که درست انجام دادنش مثل يه هدف مي شه.... نمي دونم اين چقدر بده...

براي ديد الان که کنار نشستي و کار مال خودت نيست شايد براحتي بشه اين اهميت بيش از حد رو رد کرد و گفت خارج از وقتي که براي کار در نظر گرفتي هر فعاليت تعطيل، ولي بعدا چي... اين مشکل رو حل نمي کنه... به هر حال يه وقتي مي رسه که کار مال خودته... اون وقت هم مي شه به اين راحتي همه چيز رو کنار زد؟؟؟ شايد هم بشه... تنها بايد اين خواست رسيدن به حداکثر موفقيت رو کنترل کرد...

يه راه لازم دارم براي گريز از ايده آل گرايي تو يه زمينه هاي (فعلا به نظرم) بي ارزش.....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



سر کوي تو تا چند آيم امشو
ز وصلت بي نوا، چند آيم امشو
سر کويت براي ديدن تو
نترسم از خدا، چند آيم امشو....




جالبه..... بعضي زمان ها بد جوري طولاني مي شن...... يعني واقعا خيلي خيلي بيشتر از اوني که بشه تصورش رو کرد کش مي آن....... اون قدر که................. اون قدر که....... نمي دونم.... شايد بايد با بعضي چيزها کنار امد........




نمي دونم..... انتظار...... نمي تونم يه سري چيزها رو تو مفهوم انتظار داشتن حس کنم... بحث منطقي نيست ولي جدا نمي تونم (به ممکن بودن يا نبودنش کار ندارم)‌ خوب يا بد بودنش رو تشخيص بدم...... شايد پارسال خيلي خيلي ساده تر مي تونستم نقدش کنم و از بديش بگم.... ولي الان نه..... حداقل نه به اون سادگي.......




نمي دونم..... بدي دعايي تو سطح ّخدا به ما پول بده!!! ّ تو اون جريان پولشه يا تو دعاش و از خدا به زور چيزي طلبيدن..... نمي دونم بايد گذاشت خدا هر چي مي خواد خودش بده و اون جريان منطقي و (سعي مي کنم)‌ دوست داشتني انچه روي مي دهد،‌خودش برنامه ريزي کنه و ادم مي تونه با ايمان به خوبي،‌ تنها و تنها پيش بره يا گاهي بايد کمک بخواد، حتي خوبي رو بخواد.... نمي دونم دعاي خدايا به ما، (نمي دونم، مثلا) روح بده هم همون قدر مسخره است يا نه.........




يک کم دلم گرفته... تو خونه هميشه اين بي کاري که نه، اين تنبلي که تموم وجودم رو مي گيره نمي ذاره حس خوبي داشته باشم.... بعد همراه هم بشه با خيلي چيزهاي گفتني و نگفتني و براي بعضي ها گفتني... بعد همه اين ها جمع شه با يه بحث مزخزف رو ظواهر ديني که بدجوري همه جو رو بهم بريزه و همه رو عصباني کنه... دوست ندارم.... جو خوبي نيست..... همه اين ها با تنهايي.... نمي دونم بدجوري انرژيم پايين افتاده.....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



ربنا آتنا من لدنک رحمه......
ربنا افرغ علينا صبرا.......

دوستشون داشتم... خيلي....




......اجبار عادت به توحش زندگي اجتماعي را.......




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



که يک کرشمه تلافي صد جفا بکند.....




فرق دوستي و دلسوزي تو ناراحتي دوست آدمه و ناراحتي دوست آدم....




يه مهموني کوچولو با يه سري دوست قديمي با يه تفاوت بزرگ با اون وقتها.... يه سري حس خوب که شايد اونجا خيلي ديده نشدند.... يه حس راحتي و خوبي توي همه سادگي و معمولي بودن همه چيز..... يه سري دوست که نديدنشون و عوض شدن محيط آدم مانع ارتباط باهشون نمي شه..... حيف خيلي بدوبدو بود..... همتون خوب باشين... هوار تا....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



آروم....
آروم.........
آروم.........

آئينه نگاهت پيوند صبح و ساحل.........




دکتر نازنين بعد از اين که ۵۰۰ صفحه مقاله داده من خوندم با يه مدل گنده که بايد براش بسازم، براي نوشتن مرور ادبيات مي گه، خوب اين مقاله ها رو که من بهت دادم، خودت بايد يه چيزي پيدا کني بنويسي............




يه معاشرت دوست داشتني با کلي حرف......... تازه فهميدم دلم کلي تنگ شده.....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com