Designed by Aziz

 
 


يکي از اين کتابهاي مزخرف مجموعه دستورات کوتاه براي زندگي رو مجبور شدم به خاطر رودربايستي (!!!)‌ نگاه کنم.... بعد يکيش رو صاحب کتاب هايلايت کرده بود، ّهميشه ۶ تا ۹ درصد مغزت رو خالي بذارّ*..... بدجوري حال داد.... خود نکته زندگي بود.... بديش اينه که آدم کمال طلب(=جاه طلب با انتظارات غيرواقعي از خود، با ديدن خود به شکل خر بارکش که مي تونه از تمام وقتهاي بيداريش ۱۰۰ درصد استفاده کنه با کلي صفت مشابه)، نمي تونه به اين راحتي رو تمام عادت هاش پا بذاره....

ولي جدا خوشحالم که هنوز هم مثل يه آدم (به قول کارفرمايي بي تعهد، به قول خودم يه بچه اي که هنوز مقررات زندگي اجتماعي در اين بي سرو ته را ياد نگرفته) همه کارهام که مونده باشه، دعوت به يه جمع دوستانه رو نمي تونم رد کنم!!!!


* ولي چند تا تبصره داشت:

يکي اين که اين دقيقا ۶ تا ۹ رو از کجا اورده بود؟؟ يادم از اون دوراني افتاد که با لاله مردم رو تحليل مي کرديم و هميشه به اين نتيجه مي رسيديم که ۹۳ درصد مردم خنگ اند...

دوم اين که بابا اول بايد يه مغزي باشه که بشه خالي نگه اش داشت... بگذريم که اگه هم بود، توفير خاصي نداشت....




مممممممممممممم..... من دچار احساسات شديد شدم... از اين مجموعه کامنتهاي اين زير ............ مرسي....... يادمه اون روزهاي اول يه بار داشتم فکر مي کردم (فکر کنم که نوشتمش حتي) که اگه حتي يه نفر گاه به گاه بخواد اين جا سر بزنه، دوست دارم براش بنويسم..... از خودم خجالت کشيدم.....


تازه يه چيزي.. اون روز وقتي داشتم چک مي کردم صفحه ام آپديت شده يا نه، دقيقا همون لحظه دکتر از پشت سرم گفت سلام!!!!!




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



امدم سر كار و هنوز دكتر نيامده... منم صاف نشستم پشت كامپيوتر دكتر (!!!) و يه دفعه ديدم چقدر هيجان انگيزه كه آدم بشينه اينجا وبلاگ بنويسه.... مخصوصا كه اگه سر و كله دكتر پيدا بشه.... تازه يه گزارش هم بايد تحويل بدم كه هيچ كارش رو نكردم... جرات نمي كنم وبگردي كنم چون توجيه نداره اگه دكتر بياد.. ولي اين طوري شايد فكر كنه دارم همون گزارشه رو مي نويسم كه نشستم پشت كامپيوترش*....

محل كارمون تو طبقه 9 يه ساختمون بلنده تو وليعصر... بي انصاف اين درختها از اين بالا اين قدر خوشگلند.... همشون يك دست سفيدن و اين قدر پر كه زمين ديده نشه.. مخصوصا اون قسمت آخر كه به تجريش ميرسه بدجوري دوست داشتنيه....

هميشه مشكل اصلي من پنجشنبه ها همين بود... پنج شنبه مجبور باشي سركار باشي يه مشكل، اين كه ميز كارت رو به كوه باشه اون هم اين قدر نزديك مشكل بزرگتر... هي وسوسه ميشي بلند شي دو در كني بري كوه، مخصوصا اگه يك دو سه ماهي باشه نرفته باشي.... ولي خوب مشكل راه حل خيلي ساده اي داره.. با كمك و همراهي مردم و مسئولين از ساعت 10 صبح به بعد مشكل حل مي شد، چون چنان دودي تو هواي اين تهران كثيف جمع مي شد كه از اين فاصله اصلا كوه ديده نمي شد!!!!

* توضيح ضروري: مي دونم كار خوبي نيست پشت كامپيوتر يه نفر ديگه نشستن، ولي يك نمي دونين كه وقتي مال رئيست باشه چه كيفي داره.. دوم اين كه محل كار خودم اين طبقه نيست و فعلا مجبورم اين جا باشم، سوم هم اين كه وقتي اين كامپيوتر و كامپيوتر طبقه ما ID و PASS اش يكيه خوب به من چه... از همه مهمتر اگه بالا بودم كه نمي نوشتم كه شما بخونين و بگين چه بچه بدي!!!!




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com