نشستم اين جا و منتظرم ببينم بالاخره اين اينترنت دانشگاه وصل مي شه يا نه... نشسته بودم تا اين نصفه شبي اين فايل رو درست کردم براي دکتر، حالا مي بينم اين اينترنت قطعه :(((
کلي احساسات انباشته خوب دارم... مثل اون دور هم جمع شدنهاي دوستانه قديمي با بروبچ ۷۷ اي نيست، ولي بجاش يه سري حس خوب ديگه است... حس دوست داشتنيه.... هرچند هنوز جا نيافتاده... ولي خوش گذشته بهم.... و دارم فعلا مزه مزه اش مي کنم.
قرار بود ساعت ۹ دل آواز فروش اينترنتي بليط کنسرت شجريان رو شروع کنه... با چه مرارتي ساعت ۸ بلند شدم که سر ۹ سايت باشم... هرچي محاسبات ۴=۲*۲ تايي کردم ديدم ۴ تا ۳۰۰۰ تا بليط تو ۱۵ تموم نمي شه.... ۹:۱۵ رسيدم، سايت رفته بود رو هوا!!!! تازه مثل این که ساعت ۹ درست بوده :(((((((
□ نوشته شده در ساعت
12:06 AM
توسط واحه
نشستم و به فرايند پيچيده apply نگاه مي کنم... به اين همه کاري که بايد انجام داد.. به نتيجه نامعلومي که پشت همه اين کارها است... به اميدي که آدم مي بندد و برنامه اي که مي ريزد بروي چيزي که هزار هزار عامل خارج از دست آدم در آن دخيل اند.... چطور آدم مي تونه اين قدر برنامه ريزي نادقيقي داشته باشه بعد بر مبناش کلي نتايج دقيق و مهم بگيره...
دوست دارم اين عدم اطمينانش رو.... حتي اگه کلي اذيتم کنه.....
صبح تو اين بررسي دانشگاه ها به نتيجه جالبي رسيدم..... مغز ما به صورت کلي و بدون هيچ برنامه از پيش تعيين شده اي با فرايند AHP کار مي کنه... کلي برنامه ريزي و اولويت دهي و الي آخر... جالب بود برام.....
□ نوشته شده در ساعت
4:03 AM
توسط واحه
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
حالم رو بد مي کنن اين دخترهايي که تا ديروز جواب سلامم رو به زور مي دادن و از وقتي که حل تمرينشون شدم، سايه ام رو هم که ببينن سلام مي کنن....
البته بعضي هاشون رو مي تونم به اين حساب بذارم که تا ديروز هيچ آشنايي خاصي وجود نداشته و حالا تازه با هم آشنا شديم... ولي همشون رو نه.....
□ نوشته شده در ساعت
12:01 AM
توسط واحه
حاج حسين نوشته: فقط یه چیزی اونم اینکه قبول شرایط فعلی الزاما به نفع آینده منتج نمیشه،فقط باعث میشه بتونیم به بازی ادامه بدیم...جایی که برد برامون مهم باشه)مثلا تو لیگ محله یا سطح شهر( دیگه به این راحتی از یه گل مشکوک نمی گذریم.
خوب منهم همينو مي گم ديگه... اون ليگ محله ديگه بازي نيست مسابقه است. هدف اصلي يه چيز ديگه است... ولي تو زندگي واقعي اون چيزي که بيشتر از همه اتفاق مي افته گم شدن اون هدف است... معمولا خيلي راحت براي اتفاقي که افتاده وسط راه يک هدف، اصلا هدف رو بي خيال مي شيم مي چسبيم به اتفاق. مثلا من خيلي حال مي کنم با اونهايي که مي تونن مثلا بعد از ۲-۳ سال درس خوندن رشته شون عوض کنن... اون ها فهميدن که آقا، خوب دو سال خونديم،گير دادن نداره که... هدف بهتر کردن شرايط آينده است... ولش کن.... افسوس نخور... بقيه بازي رو بچسب...
□ نوشته شده در ساعت
2:45 AM
توسط واحه