چشم به تخته سیاه دوخته بود و به صدای معلم گوش می داد، ولی هنوز آن سوزش مختصر را توی چشم چپش حس می کرد. سعی کرد تا آن جا که می تواند با خوابیدن مبارزه کند...... نخیر! کاریش نمی شد کرد! صدای معلم شده بود لالایی. تخته سیاه شده بود شب، سقف کلاس هم توی گوشش زمزمه می کرد:« هیس! هیس! راه خیال های قشنگ این طرفه، از این طرف»
حالا حکایت منه.... والا تا قبل کلاس شاد و شنگولم ها.... تو شریف سابقه داشت که سرکلاس احتمال از زور خواب توضیحات استاد نازنین را، روی تصاویر ورق ببینم و در همون خواب و بیداری تعجب کنم که چطور تو مملکت امام زمان داره سر کلاس می گه احتمال این که شاه بره زیر آس چقدره... آخه باز توجیه داشت به خدا... ورق با احتمال یه ارنباطی داره و اون روز ها هم که هر روز در کازینو خوابگاه تا صبح به ورق می گذشت....
دیروز اما سرکلاس در حالی که استاد داشت خودش رو می کشت و کاربرد های سریهای مارکوف با زمان پیوسته رو با شور و شوق زایدالوصفی توضیح می داد،یه لحظه به خودم آمدم و دیدم دارم تو خواب و بیداری به این فکر می کنم که این موضوع چقدر ممکنه موجب بیشتر شدن گیر دادن بسیجیان به دختر پسرهای جوون تو پارک ها بشه :))
□ نوشته شده در ساعت
8:24 PM
توسط واحه
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
* یکی از دوستان از استاد نازنین پرسید چرا دانشجوی دختر نمی گیره، گفت شماها خودتون نمیتونین دوست دختر پیدا کنین، من چه کار کنم :))
□ نوشته شده در ساعت
3:11 PM
توسط واحه
لذت بخشتر از این که استاد اون قدر با شاگردهاش رفیق باشه که سر ناهاری که دعوتشون کرده براشون تعریف کنه که مامان باباش نمی دونستن که خواهرش دوست پسر داره، اینه که روت بشه ازش بپرسی که خوب حالا چی می گرفتی از خواهرت که لو ندیش :)
* خیلی باحاله... با این سیستم صمیمیت (هرچند بعضی وقت ها ظاهری) و کم بودن فاصله طبقاتی اجتماعی این جا خیلی حال می کنم. درس خوندن تو جایی که همه با اسم کوچیک صدات کنن... با استادت شوخی کنی و سر به سر هم بذارین... استادت صادقانه در مورد مشکلی که براش پیش امده و می تونه رو وضعیت تو هم تاثیر بذاره باهات مشورت کنه... وقتی بهش می گی که خونه ات طبقه همکفه ازت بپرسه که نورگیر هست یا نه... و خیلی چیزهای دوست داشتنی دیگه...
□ نوشته شده در ساعت
3:10 PM
توسط واحه
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
با تشکر از دوست نازنینی که خلاصه جامعی از کتاب خودآموز طی الارض رو برام فرستاد، باید بگم متاسفانه یه دوست نازنین استاد هم خلاصه کتاب خودآموز گرفتن حال دانشجو رو براش فرستاده بود :(
□ نوشته شده در ساعت
8:04 PM
توسط واحه
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
به تعداد آدم های روی زمین راه هست برای پختن یک غذای واحد :)
دارم می رم کلاس pronunciation ... همش یاد کلاس های قرآن دوره راهنمایی می افتم و معلمی که سه سال تمام سعیش رو کرد که به ما یاد بده که ّح ّاز کجا در می اد ّهّ از کجا... حالا این هم همین جوره... می زنه تو سر خودش که فرق g رو تو یک کلمه با g تو یک کلمه دیگه نشون بده... طفلک نمی دونه که اون معلمه آخرش هم بعد سه سال امتحان کتبی گرفت که ببینه ما حداقل حفظ کردیم که مثلا ث از برخورد نوک سمت چپ زبون به انگشت شست پای راست* به وجود می آد...
در راستای نگرانی لولوی مهربون از بیست گرفتن من به خاطر این پست:
۳ ساعت از اون ۵ ساعت گذشته بود که بر اثر سوال دوستی متوجه شدم که این درس یک مجموعه اسلاید ۳۰۰ !!! تایی داشته که کلا فراموششون کرده بودم :)) خلاصه که باز هم جزوه به دست سوار مترو شدم....
پی نوشت: تازه مگه شاعر نمی فرمایند که : نمره بیست کلاسو نمی خوام!!!
پی نوشت ۲: نمی دونم چرا شاعر پس از جمله فوق، در کمال صراحت و البته جسارت چندی بعد در شعر دیگری می فرمایند: تو خودت نمره بیستی!!!
□ نوشته شده در ساعت
11:52 AM
توسط واحه