سيستم خوابهام برام جالبه و دوست داشتني.... خواب مي بينم... با کلي تعبير... يه جورهايي درست... ديگه گاهي مي خوابم که خواب ببينم..... خوبه.... يه سري حس که تو خواب هست و مي دوني که چقدر واقعين..... خوبه...
□ نوشته شده در ساعت
2:55 AM
توسط واحه
چند تا دوست صميمي و خوب که کلي مي شه باهاشون بود... دوستايي که... نمي دونم... دوستي صميمي و ناب..... محبتي که ديده مي شه.... مرسي....
نمي دونم... جدا از همه ناراحتي و بدبختي فاجعه اي که وجود داره، اين سيستم کمک هاي مردمي، يه جور خاصي دوست داشتنيه... اين که همه نهادها براي گرفتن کمک ها کم آوردند، اون هم از مردمي که ديگه داشتم يقين مي کردم که بايد از هر حرکت و فکري صرف نظر کرد و جو بي تفاوتي محضي که براحتي تو تمام جامعه به چشم مي خورد... نمي دونم... اصلا فکر همچين تحرکي رو هم نمي کردم... يه جوري خبر ها رو که مي خونم،يه حس خوب... حس بودن تو يک جامعه اي که به هر حال يه زمانهايي دوست داشتنيه......
□ نوشته شده در ساعت
2:46 AM
توسط واحه
آقا... اصلا همين هست که هست... آدم رو درغگو بار مي آرن.. بعد مي گن چي... خوب وقتي هر کار مي کني، نمي توني ده دقيقه مطلب عين آدم گير بياري، براي سيستمهاي حقوق و دستمزد حرف بزني، مجبور مي شي به روشهاي هيورستيک دست بزني و ۵ تا سيستم فرضي رو در نظر بگيري و يک نيم ساعت در باره مزايا و معايب اونها نسبت به هم تف بدي... اقا از همين الان هم مطمئنم که استاد نازنين اون قدر حال مي کنه که خودم رفتم و کار تحقيقاتي انجام دادم و همه چيز رو با هم مقايسه کردم......
□ نوشته شده در ساعت
12:59 AM
توسط واحه
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
فال شب یلدا..........
....بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
بياي بشيني تو کافي نت، بخواي وبلاگ بنويسي با کلي نوشتني... بعد اين آقاي صاحب کافي نت فرامرز اصلاني گذاشته و اون قدر هم زيادش کرده که نمي ذاره حتي به اندازه يه سر سوزن تمرکز داشته باشي که مي خواستي چي بنويسي.....
جالبه.. خيلي بيش از حد سليقه ام عوض شده... نمي دونم خوبه يا بد... ولي.....
آقا به هيچ وجه سعي نکنين براي به دست آوردن وقت بيشتر از سريعتر انجام دادن کارهاتون استفاده کنين.... اگر هم مي کنين، سعي نکنين اين سرعت عمل رو تو غذا خوردن استفاده کنين.... ممکنه به مرز خفگي نزديک بشين.... خدا رو چه ديدي، ممکنه هم بگذرين.....
□ نوشته شده در ساعت
3:44 AM
توسط واحه
مي شه گفت بهترين و کامل ترين و جامع ترين فهرست اشعار ايراني از تمامي شاعران (غير شعر نو سراي) ايراني... همه چيز هم يونيکده و قدرت و سرعت جستجو هم در حد خدا... با تضمين کامل....
مخصوصا به علاقه مندان اواز و تصنيفي توصيه مي شه که دوست دارند از همه قسمتهايي که بعضا به وضوح فهميده نمي شن،سر دربيارن...
خودشون اسمش رو گذاشتن بزرگترين مجموعه شعر فارسي در اينترنت
□ نوشته شده در ساعت
3:44 AM
توسط واحه
آقا من همش هي مي خوام اين جا کلي چيزي بنويسم... همش هي وقت نمي شه... نه که کلي مهم ام و کلي کار دارم و کلي همه چيز ديگه.... تازه کنکوري هم هستم... نه که شبانه روز هم دارم براي کنکور مي خونم... تازه کلي کلاس هم دارم... نه که همه کلاسهام رو دارم مي رم.... (به خصوص منطق که يه چيز ديگه است...)
بگم خدا چه کار کنه دوستاني رو که نه اون اندازه خرخون بودند که فوق همين جا قبول شنُ، نه اون قدر تنبل که تا فارغ التحصيلي ما همين جا بمونن.... آخه من با کي چايي بخورم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
□ نوشته شده در ساعت
1:32 AM
توسط واحه
نشسته بودم کلي چيزي بنويسم... ولي اين قدر خوابم مي آد که اصلا نمي تونم اين پشت تمرکز داشته باشم... باز مثل اين که بايد برم بيرون يک کم باد*بخورم، برگردم ببينم چيزي درست مي شه يا نه....
آقا قبول نيست... وقتي اولين بار You Fill Up My Senses رو وقتي شنيده باشي که لولو مي زده و کلي ادم دوست داشتني مي خوندنش، اصلا مهم نيست که اون روز چقدر حالت بد بوده باشه، ديگه نمي شه خود اهنگ رو گوش داد.. .همش حسم اينه که خود دنور هر کار هم که بکنه، نمي تونه مثل اون جمع آهنگ رو بخونه... هميني است که هست.....
□ نوشته شده در ساعت
3:21 AM
توسط واحه
حس نوشتن دارم و حالم هم کلي خوبه.... فقط نمي دونم نوشتني ندارم... هر چي مي خوام بنويسم يا اون قدر شخصي مي شه که حس مي کنم نمي شه نوشت.. يا اون قدر سطحي و روزمره مي شه که حس مي کنم کسي حوصله خوندنشون رو نخواهد داشت... بعد مي آم مي شينم اين جا هي مونيتور نگاه مي کنم، آخرش هم هيچ چي نمي نويسم و بلند مي شم..... بعد اين جا تار عنکبوت مي بنده....
□ نوشته شده در ساعت
3:21 AM
توسط واحه
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
از همون روز که با اون همه آدم ريختيم بيرون و يه چند ساعتي با هم بوديم و به همه خوش گذشت و خودم هم نفهميدم که چي شد که هر کاري کردم نتونستم اون چيزي که مي خوام باشم و نتونستم از بودن با اون همه دوست خوب لذت ببرم.... از همون روز هي مي خوام بنويسم، و هي نمي شه نوشت.... دوباره نوشتن بعد از اين همه مدت يک کم خيلي سخته.....
□ نوشته شده در ساعت
2:51 AM
توسط واحه