Designed by Aziz

 
 


حتي وقتي مي خنديم؛ فريبا وفي:

بعد از سکوتي که کفر همه را در مي آورد چشمانش را مي بندد و با زحمت زياد مي گويد:
- «من هم... من هم خيانت کرده ام.»...
«به او نه. به خودم.»...
«در تمام اين سالها هيچوقت طوري که دلم مي خواست زندگي نکرده ام.»
- «مگر دلت چه مي خواست؟»
- «نمي دانم... حالا ديگر اين را هم نمي دانم.»




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



باده ده و کم پرس که چندم قدح است اين
کز ياد تو ما باده و پيمانه ندانيم




نمي دونم... دو سه تا تبريک عيد مونده که دچار مرور زمان شده... دوست ندارم... نه مي شه گفت، نه نگفتنش بي اثر باقي مي مونه... سو تعبير مي شه آخه!!!




نمي خوام... اين قدر از حس هاي خوب دور هم جمع شدن خونه لولو ننوشتم که ديگه الان نمي تونم بنويسم.... ولي به هر حال چه بشه چه نشه،‌کلي خوب بود...

کلي مرسي.....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



نشستم پاي کامپيوتر ولي نمي دونم چرا خيلي نوشتنم نمي آد.... هر چند خيلي نوشتني دارم...... بديش همينه... وقتي که کانکتي، مي شي يه چيزي شبيه همين ادمهايي که مي شينن پاي ماهواره... شايد دنبال چيز خاصي هم نباشي ولي يه سري به همه وبلاگهايي که از روي عادت مي خوني (وبلاگ هاي دوستان بحثش جداست) مي زني و بعد هم از اين لينک به اون لينک و يه دفعه بخودت مي آي مي بيني شده ۳ بعد از نصفه شب... حتي نتونستي اون وقتي که حوصله داشتي دو خط براي خودت چيزي بنويسي... يک جور علافي مدرن.... يک کم سخته... بايد حواست باشه... دقيق بدوني چي مي خواي...
يه جورهايي هم شبيه شرق خوندنه که اگه با تصميم گيري قبلي نشيني پاش،‌ يه دفعه مي بيني دو ساعته داري شرق مي خوني و کلا هم فقط يک مطلبش بدردت مي خورده... بقيه اش فقط در جريان يه سري چيز قرار گرفتي که اگه نبود هم هيچ مشکلي نداشت...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



در يک حرکت فداکارانه تمام مهمون هاي نازنيني که قرار بود زنگ بزنن ببينن اگه هستيم تشريف بيارن،‌ پروندم... دو تا کارت اينترنت نصقه رو هم تموم کردم البته!!!

چه کار کنيم ديگه،‌ گاهي فداکاري هم لازمه... ولي نمي خوام... کارت اينترنت ها خيلي کم تهشون مونده بود.....




خيلي بده که آدم اين قدر از فاميل بي خبر باشه....

پسر عمه ام داشت مي آمد تنها... گفتم پس پريسا خانوم کجان؟
گفت بچه مريض بود وايستاد...

بچه؟؟؟ (بخير گذشت،‌ طبيعي شد....)




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



كلي از بين رفتن همه اون نگراني....
كلي حس خوب سال تحويل....
كلي حس خوب ارامش....
كلي ديدن دوستي دوست داشتني*....
کلي حس خوب خوندن نظر لولو....
كلي حس خوب نوشتن.... زياد و دوست داشتني...
كلي عيد.....

* كه مي دونستم هست ولي دنبال ديدنش بودم... (اشتباه تعبير نشه، به من مربوط نبود!!!)

خوب خوب خوب باشين....
عيد همتون، تک تک مبارک....
به اندازه همه دوست هايي که خيلي دوستشون دارم:
عيدت مبارک...

عيدت مبارک...
عيدت مبارک...
عيدت مبارک...
عيدت مبارک...
عيدت مبارک...
عيدت مبارک...
و بقيه هم : عيدتون مبارک....

* هر کي تونست جاي خودش رو تو ليست حدس بزنه جايزه داره....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



نمي دونم.... الان نمي خواستم بنويسم... شايد هم مي خواستم... خيلي هم مي خواستم... ولي نه اين طوري.. اين درست نشدن مودم تو اين سه روز با همه سعي و تلاش اون قدر رو اعصابمه که نمي خواستم با اين فکسني قديمي شروع کنم نوشتن.... ولي نمي دونم... بدجوري نگرانم... گفتم بنويسم شايد يک کم سبکتر شم....

کلي حس نگران کننده.... نمي دونم... شايد هم نگراني نيست... شايد ترسه... شايد هم هيچ کدوم... شايد بي خبريه و لزوم دونستن..... نمي دونم... شايد هم کلش يک درس باشه.... بايد بتونم اروم بمونم تا وقتي که لازم بشه... و اين لزوم رو شايد من نبايد تعيين کنم....

...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



مي شيني براي خودت يک ليست تو دو مي نويسي و خوشحال از اين که لازم نيست زودتر از ۱۰:۳۰ از رختخواب در بياي ساعت ۲:۳۰ نصفه شب مي ري حموم که اون تو يادت مي آد که صبح ساعت ۸ صبح بايد بري سر يک کلاس درس بدي!!!!

بدترش اين جاست که صبح که با اون بدبختي بري سر کلاس، حتي يکي از شاگردهات هم نيان!!!!




برف.....
برف آب شده.......
آتش.....
آتش خاموش شده (با برف آب شده....)

خوبي...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com