Designed by Aziz

 
 


کشف امروز: حاصل این راحت طلبی این جایی ها:
واحد زمانی انجام کارها این جا روز کاریه نه ساعت کاری :)




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



مردم این جا آرومن... تا اون جایی که من دیدم اون قدر آروم که گاهی عصبانیت کنن... مجبور شی بگی اه... بدوین دیگه... هیچ کس برای کاری عجله نداره.. یک کار ساده ممکنه دو سه روز طول بکشه ولی هیچ کس هم ککش نمی گزه... رسمشونه دیگه، عادت کردن که اگه قراره یک کاری بکنن ۴ روز قبلش شروع کنن... نمی دونم این ها فقط استنباط شخصیه... نمی دونم این ارامش از کجا می آد... اصلا بعید نیست با این آب و هوای سرد ربط داشته باشه...

این ارامششون ولی بعضی وقت ها خیلی می چسبه... وقتی که نشستی تو بانک جلوی باجه و اون خانومه (اون ایرانیه نه ها... همشون) برات کلی وقت می ذاره که همه کارهات رو با دقت برات انجام بده (اگه عجله نداشته باشی) خیلی دلچسبه... خیلی حال می ده که می بینی وسط این که کارت رو انجام می ده، باهات حال و احوال هم می کنه... می پرسه که وضع زندگیت چطوریه... کشور خودت چه جورین آدماش... حتی از من پرسید که تنهایی زندگی می کنی یا ازدواج کردی امدی؟... نمی دونم حس می کنم اگه تو ایران یکی این جور سوال ها رو از من بپرسه می گم عجب آدم فضولیه، به کارت برس... ولی این جا خیلی چسبید... حس می کنی برای احترام گذاشتن که داره برات حرف می زنه و حتی از زندگی خودش می گه که چطوری امده این جا، نه برای خاله زنک بازی....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



استاد نازنین امده سر کلاس... کتاب رو معرفی می کنه با سال انتشار و ناشر و این حرفها... بعد یک کم فکر کرد گفت این طوری نمی تونین پیداش کنین شماها... رفت تو از اطاقش یک جلد از کتابه آورد سر کلاس، جلدش رو نشون داد به بچه ها که ببینین این شکلیه اگه خواستین برین بخرین :)




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



نتایج حضور پر شور من در چند کلاس:

۱- نتیجه مهمترین تستی که دیروز انجام شد اینه که صندلی ها این جا هم، برای چرت زدن، به همون خوبی صندلی های ابن سینا هستند :) فقط طراحی کلاس یک کم مشکل داره و آدم خیلی تو چشم استاده... می خوام یه پیشنهاد بدم برای حل این مشکل.....

۲- استادها هم به همون سبک و سیاقن.... استاده امده سر کلاس میگه پیش نیازهای این درس MIE1615 و MIE1412 هستند و شما باید اونها را گذرونده باشین حتما... بعد یک کم فکر کرد و گفت البته من خودم یادم نمی آمد این کد ها مریوط به چه درس هایی هستند... حتما ربط دارن به این درس دیگه.... :)

۳- رفتم کلاس speaking بیست نفر دانشجوی فوق و دکترا رو می اورد پای تخته، باهمون تمرین می کرد که خودمون رو معرفی کنیم... فقط البته در همین حد که بگیم مثلا "I am Reza Rezaee".. بعد مثلا خود من رو ۴ بار مجبور کرد تکرار کنم همین جمله رو... یه بار می گفت اسمت رو تند گفتی یه بار فامیلت رو یواش گفتی و .... خلاصه که داریم انگلیسی رو از پایه یاد می گیریم :)




حالا می دونم مقاله راجع به چی هست، ولی نمی دونم چی هست :)




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



در یک تصمیم انقلابی تا زمانی که این فصل کتاب رو نخونم و نفهمم این چیزهایی که دیروز به استاده گفتم همش رو بلدم، اصلا راجع به چی هست جواب ایمیلهای دوستان رو نمی دم... امیدوارم به بعد از ظهر نکشه... قول می دم فقط اون قدر که بفهمم راجع به چی هست... یاد گرفتنش پیش کش :)




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



داشتم فکر می کردم که چرا این جا اصلا همش یه جوریه... یعنی حرف زدنشون به دل آدم نمی چسبه... البته به حرف زدنشون با ارباب رجوع و شاگرد و استاد عادت کردم و دیگه حس یه جوری ندارم... ولی حرف زدن عادیشون زمانی که با هم هستند، هنوز برام خنده داره !!! حس می کنم سر یه کلاس زبانن که قراره انگلیسی حرف بزنن با هم... نمی دونم چرا اصلا به خوردم نمی ره آدم می تونه مثلا این جوری قربون صدقه دوستش بره :)

امروز داشتم فکر می کردم ریشه اش چیه... دیدم احتمال زیاد به این خاطره که خیلی زبان نوشتاریشون به زبان گفتاریشون نزدیکه... ایران تو کتاب می نویسند ّ حال شما چطور استّ ولی هیچکی یه همچین چرندی رو به کس دیگه نمی گه... ولی این جا هر کارش کنی همون how are you هست... حالا یک کم تلفظش عوض می شه... ولی همونه... (منظورم این نیست که جمله دیگه برای احوال پرسی نداریم.. منظورم اینه که اگه بخوان بگن how are you، می گن how are you.... مثل ایران نیست که نصفه کلمه کم و زیاد بشه.... ) بعد موجب می شه خیلی رسمی بشه حرف زدنشون... این قدر که کلی بخندی بهشون :)




بعضی چیزها بعضی وقت ها خیلی می چسبه :) مثل این تلفنی که الان از یه نفر داشتم که اصلا انتظارش رو نداشتم.... مرسی مهندس...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



صبح که از خواب بلند شدم، نشستم پای کامپیوتر و داشتم فکر می کردم که چه با حاله... این اختلاف ساعت موجب می شه که تو مدت زمانی که خوابی از صبح تا بعد از ظهر تهران بوده و کلی آدم هر روز صبح email داره... آی ضایع شدم ولی :)

تا دیروز این طوری بود ها...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



پوریا گفت این دفعه دیگه به من سیخ نزن.. خودت حرف بزن یه کم زبانت راه بیافته...
کلی جمله هام رو اماده کردم که بگم حساب فلان جوری می خوام و می خوام فلان کارو بکنم و این جور چیزها... کارت دانشجویی و پاسپورتم رو که دادم دست طرف، یه نگاهی کرد و گفت : ّ اِ.. سلام... شما هم ایرانی هستین؟!!!ّ




این جا به سری عادت های باحال دارن... مثلا وقتی یه دری رو باز می کنی و رد می شی، حتما باید پشت سرت رو نگاه کنی که اگه کسی داره میاد درو تلپ ول نکنی تو صورت طرف... به شدت هم با هم با احترام حرف می زنن با هم دیگه...

این قده این جا جالبه... کلی پیرزن داره... مسلما ایران هم داره... ولی نه که در نمی آن دیده نمی شن... ولی این جا خیلی از کارها دست پیرزن هاست... کلی هم مهربونن و خوش پوش و معاشرتی... ایناهاش این جا رو دوست داشتنی می کنه... آدم حس می کنه حداقل برای سر پیری باید بیای این جا زندگی کنی.... فقط حسه ها... همین و بس..




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



آخیش.... بالاخره یه کامپیوتر دارم و اینترنتی و حالی و حولی :)

بالاخره اون ویزایی که سه ماهه نگرانی گرفتنش تو این صفحه خودنمایی می کرد، به دردی خورد و منو ساکن دیار کفر کرد... اگه بشه با وجود این کامپیوتر و این همه وقت خالی تو این کشور فکر کنم یک کم بیشتر از قبل این جا بنویسم...

کلا این جا خوبه... خیلی سرسبزه.... دوست داشتنیه کلا راه رفتن توش... البته فعلا که هوا خوبه... هر چند هواش به شدت خل و چله... آفتاب می شه، تو کمتر از یه ساعت ابر و مه و بارون می شه، باز آفتاب می شه و این پروسه ادامه داره !!!! جا افتادم تقریبا...

دوست ندارم خیلی خاطره روزمره بنویسم این جا.... بیشتر حس هام رو خواهم نوشت... شاید هم گاهی روزمره هایی بنویسم... تا ببینم چطوری می شه....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com