Designed by Aziz

 
 


خواب آلودگي زياد زياد زياد....

اون قدر که چشم‌هام جدا باز نمي‌شن....

کلي کار درسي تو اين چند روزه که تموم شدنش طبق معمول تمام شدنشون حس خوبي بهم داد....

کتاب خوندن بعد از کلي وقت.........

يه سري حس خوب..........

آرامش، خوب بودن آروم آروم آروم..........

مرسي.....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



اين همه وقت هي اين جا چيزي ننوشتم، بعد يه همين الان که همه چي خوب نيست، امدم اين جا!!!!

اميدوارم دفاعش خوب بشه!!!




يه امتحان بد....... شايد هم خيلي بد......

ناراحتي يک دوست.......

کلي حس ناراحت کننده که همين طور روي هم جمع مي شن.....

استرس منتقل شده دفاع مهدي.....

کلاسي که هر کار کردي نتونستي دو در کني و بايد بري يه سري چيز تکراري رو براي يه سري آدم که به حرفت گوش نمي دن تکرار کني....

بعد باز هم حسهاي ناراحت کننده....

:(




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



من دارم فارغ التحصيل مي شم.... بالاخره...... :)




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



قدم زدن تو برفِ نرمِ بزرگِ آرومِ آرومِ آرومِ دوست داشتني....




يه مهموني کوچيک دوست داشتني... بعد از کلي دل تنگ بودن براي اين جمع و حتي شايد بيشتر براي جمع هاي دوستانه... کلي حس خوب و کلي آروم بودن... و جاي خالي بعضي ها!!!




و من همچنان شريفي خواهم ماند:

شب قبل از خواب مهدي گفت فردا يادم بنداز برم بليطم رو کنسل کنم. ظهر که داشتم مي رفتم دانشگاه، ديدم بليط رو ميزه. ساعت رو نگاه کردم ۱۰ دقيقه هنوز وقت بود براي کنسل کردن. دويدم و دويدم، سر کوه که رسيدم و يه آژانس ديدم و....
شب که برگشتم با قيافه پيروزمندانه اي کنسل کردن بليط رو اعلام کردم و منتظر تشويق موندم که ديدم مهدي مي گه اون رو که خودم کنسل کردم که....

خلاصه، بليطي که از يک ماه قبل براي هفته بعد بود، ديگه نيست!!!




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



مرا عاشق چنان بايد که هر باري که برخيزد
قيامت هاي پر آتش ز هر سويي بر انگيزد




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



من دقیقا تو یه جوبم که دوستش ندارم....
فقط نکته اینه که نمی دونم افتادم تو جوب یا انداختنم تو جوب....
به عبارت دیگه نمی دونم باید دربیام از تو جوب، یا باید صبر کنم درم بیارن....

به هر حال، فرقی نمی کنه.....
من جوب دوست ندارم..... :(




نشستم تو سايت و فکر کنم براي اولين بار تو اين پنج سال،‌ بيشتر از يک ساعت متوالي کار علمي کردم ولي خوب.. همچين فايده نداره... کارخانه طراحي شده با استراتژي‌هاي مديريتي اعمال شده، کاراييش از صد واحد به بيست واحد مي‌رسه و بس... هيچ کاريش هم نمي‌شه کرد.... خدا بگم اين برنامه‌‌هاي مدل سازي رو چکارکنه که نمي ذاره آدم با استدلال خشک و خالي سر استادش گول بماله!!!!




آقاهه پرسيد: چطوري برم آزادي؟؟
من: همين کوچه اولي رو بپيچين مي رسين آزادي.
آقاهه: همين جلويه ديگه؟
من: نه، کوچه اولي...، در واقعش مي شه اون آخريه!!!!!

(آقاهه اون قدر صبر نکرد من قسم بخورم دانشجوي شريفم، هر چند فکر کنم حدس زد...)




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com