اصولا لازمه که آدم هر جا که هست، تاثیر گذار باشه رو محیط. بودن و نبودنش با هم یک فرقی بکنه... استاد ما که تا پارسال هر سال یک دانشجو میگرفت، امسال در جواب سوال «سال دیگه میخوای دانشجو بگیری؟» فرمود « شاید نگیرم... البته یکی هست، ولی باید بیشتر فکر کنم. ترجیح میدم دانشجو نگیرم تا دانشجوی بد بگیرم»
□ نوشته شده در ساعت
5:41 PM
توسط واحه
ننوشتن این مدتم دیگه به هیچ وجه به بازیگوشی ربط نداشت... وقت نداشتم و به جاش الان رسیدم به حس خوب و دوست داشتنی خلا بعد از تحویل پروژه. :)
□ نوشته شده در ساعت
5:41 PM
توسط واحه
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
از اون جا که در آپارتمان معمولیای زندگی میکنیم، ماشینلباسشویی و خشککن در هر واحد نداریم و مجموعا باید لباسها رو ببریم laundry خونه... روز اول که رفتیم خانم مسنی که اون جا داشت به کار خودش میرسید و صد البته حواسش به دور و بر بود، نگاههای گیج ما رو فهمید و راهنمایی کرد ما رو... توضیحاتش که رسید به بحث خشککن، شروع کرد به بد گفتن که آره این جوانها نمیکنن کارشون که تموم شد، این فیلتر خشککن رو تمیز کنن و آدم مجبوره هر دفعه قبل از انداختن لباسها این فیلتر رو خودش تمیز کنه... ما هم تحت تعلیمات ایشون، هر دفعه یک بار قبل از انداختن لباسها فیلتر رو تمیز میکنیم (و بر روح اموات نفر قبل صلوات میفرستیم که این کار رو نکرده) و یک بار بعد از اتمام کار (که نفر بعدی برای آمرزش روح اموات ما صلوات نفرسته)...
حالا مشکل چیه و مردم چرا این قدر بیفرهنگن؟ برای این که اصلا روی خود ماشین دستور العمل نوشته و گفته که قبل از شروع خشککردن این فیلتر رو تمیز کنین... اصلا قرار نیست نفر قبل تمیز کنه، وظیفه خود اون فرده :))
جالب این جاست که با وجودی که این رو میدونیم هنوز هم هر دو کار رو میکنیم (البته دیگه به روح اموات نفر قبل کار نداریم)... یک جور احساس وظیفه بدون دلیل... شاید یک حس جالب که این که این کاریه که موجب شاد شدن اون پیرزن میشه...
□ نوشته شده در ساعت
11:31 PM
توسط واحه
در آسانسور دانشکده ما، برای مواقع اضطراری تلفنی گذاشته شده و دستور العملی هم به هکذا. در این دستور العمل شماره تلفنی مشخص شده و از فرد خواسته شده که در صورت ماندن آسانسور در بین طبقات ۱) با این شماره تماس گرفته و ساختمانی که در آن قرار دارد را بیان کند. ۲) بگوید که در داخل آسانسور است.
سر جلسه امتحان مراقب باشی و کارت این باشه که چشم بگردونی بین این ۴۰-۵۰ نفری که نشستن، خیلی وقت داری که همه رو به دقت ببینی... جای بحثی نیست که دخترهای اروپایی و آمریکایی عموما قشنگتر و جلب توجه کننده ترند ولی آخرش هم می بینی که باز هم دلنشین ترین قیافه کلاس یک دختر ایرانیه...
والا ننوشتن ما که راستش از اعتیاد بود و ناز نمیکردیم برای نوشتن، ولی خیلی خوشخوشانمان میشد وقتی که میدیدیم دوستان دوست دارند ما بنویسیم :) به هر حال این دفعه جدا قراره زندگی برگرده سر جای اولش...
□ نوشته شده در ساعت
2:39 PM
توسط واحه
vaghti na toye webloget minevisi na goodreads ro update mikoni.. az koja befahmam khobi akhe rafigh!!!
بابا کجایی؟ پس چرا نپیداته؟
مجتبی مردی؟(باضمه) کجایی؟
مرسی به خاطر لطفتون... ولی موضوع اینه که من معتاد شدم :( اوضاع خیلی خرابه و مراحل بحرانی داره طی میشه... فعلا راه حل مشخصی هم ارائه نشده... همش هم تقصیر این رفقای ناباب و اینترنت خوب این جاست... جدیها، گاهی میفهم که نمیتونم سر نزنم و کامنت ندم و لینک نگذارم اینجا...
به هر حال الان مثل هر شب تصمیم میگیرم که دوز مصرف رو کمی بیارم پایین... از همین مدل تصمیمگیری (کمی بیارم پایین) مشخصه که چقدر من الان قاطعام در تصمیمم :)
پینوشت: برای اینکه ببینم این لینک توی متن کار میکنه یا نه، روش کلیک کردم باز :( و دوباره روز از نو روزی از نو :)) خوب دیگه، اعتیاده دیگه کاریش نمیشه کرد...
□ نوشته شده در ساعت
8:15 PM
توسط واحه