Designed by Aziz

 
 


اگه دقيقا يک دقيقه ديرتر بيدار شده بودم، ديگه شايد خيلي دير بود...

ديشب وقتي بعد از ۳۶ ساعت خوابيدم... لحظه اي که بيدار شدم دو قدمي پله ها وايستاده بودم و داشتم با موبايل صحبت مي کردم... فقط اصرار طرف مقابل براي فهميدن چرت و پرتهايي که من داشتم مي گفتم، موجب شد اون قدر فکر کنم چي گفتم که بفهمم تو حالت خوابم و يک کم هوشيار بشم....

نکته جالب ماجرا اين جا بود که اون تماس هم (ساعت ۱.۵ شب) از طرف من گرفته شده بود....

شنيده بودم ممکنه تو خواب با کسي حرف بزني ولي نمي دونستم اين قدر مي تونه خطرناک باشه.....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



سکوت سرشار از ناگفته هاست....
اما بعضي وقتها سکوت هم کم مي آره.....




گربه تو بارون.........
گربه...
گربه....
گربه......

اون هم تو بارون.....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



يک تلفن کوتاه.. بي دليل و دوست داشتني... خيلي دوست داشتني....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



آروم... آروم آروم....
خستگی ناپذیر... اما ترسان....




نمي خوام... من خودم کمتر کمتر کمتر از همه به آهنگ اين وبلاگ گوش دادم.... نمي خوام... اين جا که فقط بايد بيام سايت،‌ مشهد هم که دیزل مون بدون بلندگو کار می کنه... نمی خوام... من قهرم.... دلم برای آهنگش تنگ شده...

مرسی حسام جون......




بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي

به هيچ چي ربط نداشت... داشتم با کي بورد بازي مي کردم کلمه اولش اتفاقي در امد بقيه اش اتفاقي تر رسيد به ذهنم.... در کل شد مشت محکمي به دهان کتاب ديني که معتقد بود نمي شه اتفاقي دکمه هايي فشرده شده باشند و اين جمله ها نوشته شده باشند، پس خدا هست و چون هست پس مهربون است و بخشنده و سخت گير و دوست دار ( که هست ولي نه به هيچ دليلي!!!)




سنت و مدرنيته:

يکي از دوستان خوابگاهي که به مناسبت محرم، اين ده روز رو ۲۴ ساعته (حتي موقع خواب) هم لباس سياه تنشه، پريشب از طرف دوست جونش!!!‌ به يه مهموني دعوت مي شه و غافل از تمامي جرياتات مربوط به ولنتاين با همون لباس سياهش مي ره پارتي!!!




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



گلهاي پر برف.... گلهای يخ زده.... یک باغچه دیدنی...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



نگهش داشتم، گذاشتمش براي يه روز که....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



حالا تو اين برف خوشگل، بشيني وبلاگ بخوني، بعد ببيني اين دوستان نازنين نکردن دو کلمه حرف بزنن دل ما شاد شه.... نمي خوام.... با همتون قهرم :(((((

من باز هم تو جوبم!!!!!!!
سوته دلان يک تکه داشت: آقامون ظروفچي بود،‌ خودمون شديم جوبچي. آقا مجيد ظروفچي چوبچي!!!!




يه روز،‌ خيلي قبل....

ببين، وقتي مي تونيم بگيم بزرگ شديم که بتونيم از همه اين قشنگي که اين جا هست،‌ تنهايي هم لذت ببريم... بتونيم خودمون تنهايي اون قدر پر باشيم که نياز نداشته باشيم.... نياز فرق مي کنه با خواست...

و امروز هم خيلي قشنگه.....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



رسم عاشقي....

گرچه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم بر دل من اندازه دارد....




رفتم و به کلي از کارهام رسيدم... هنوز هم مقاديري خوابم... هر چند چايي هم خوردم تو هواي سرد چايي داغ، ولي به جاي حرف زدن، پروژه ام رو نگاه کردم موقع ارائه تابلو نشه هيچي از مبحث حاليم نيست.... هنوز فارغ التحصيل نشدم و همه هم دست به دست هم دادن که نشم....

يه نمره خوب و مقاديري خوشحالي و يک کم ضد حال.... در کمال پررويي يه لحظه قبل از فهميدنش توقع ام بالا رفته بود.... نمره هم با تمام بي اهميتيش تو زندگي، مي تونه حس خوبي به آدم بده....

باز هم کاررررررررر.............

اين بود انشاي من در باره ّ شنبه خود را چگونه گذرانديد؟ّ




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



بايد کلي کار کنم که حوصله شون رو ندارم... هنوز خواب آلودگي ديروز از سرم نرفته... حوصله اين همه کلاسي هم که امروز دارم رو ندارم.... حوصله اين خلاصه مقاله که بايد درستش کنم رو هم ندارم.... حوصله تنهايي رو هم ندارم.... يه دوست مي خوام براي چايي خوردن... چايي داغ تو هواي سرد....

يک روش بايد پيدا بشه براي رفع خواب آلودگي بعد از ۶ ساعت خواب، ۱۴ ساعت بعد از ۱۳ ساعت خوابيدن....

من غرغرم.......

من می خوام بچه خوبی بشم و برم سر کارهام..... اصلا همش تقصیر خودمه که رفتم حل تمرین استادی شدم که 6 صبح می اد دانشگاه 8 که می ری پیشش می گه این چه وقت آمدنه.....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com