Designed by Aziz

 
 


حس مشترک یک اضطراب از فاصله‌ای بس زیاد... حس مشترک یک امیدواری از فاصله‌ای بس زیاد... حس مشترک یک تعلیق از فاصله‌ای بس زیاد...

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



خیلی وقت‌ه که می‌خوام بنویسم و این داستان جنایی پلیسی رو از سر در وبلاگ ببرمش یک کم پایینتر، ولی هم وقت نکردم و هم حس و حال‌ش نبود از فرط نگرانی نرسیدن به موقع ویزا و پاسپورتم. برای ویزای برگشت به کانادا از همین جا اقدام کرده بودم و از اون جا که در خارجه همه کارها حساب و کتاب داره، ویزایی که قرار بود بین ۳ تا ۴ هفته بیاد، بعد از ۶ و نیم هفته هنوز نیامده بود. اگر دیروز که آخرین روز ممکن بود برای من نمی‌امد مجبور بودم پروازم رو کنسل کنم و علاوه بر ضرر اون، کلا برنامه ایران امدنی که تقریبا از سه ماه پیش که بلیط رو خریدم هر روز تقریبا شمردمش کلا بهم می‌خورد چون تا تقریبا ۲۰ روز دیگه بلیط نبود... خلاصه که روز آخر خدا رحم کرد...


راجع به خونه هم هنوز خبری نیست. دو نظریه وجود داره فعلا. یا کلا قضیه پیچیده شده و از ترس اون تهدید که من تو وبلاگ نوشتم که به احتمالات جنایی فکر می‌کنم بی‌خیال شدند داستان رو ؛) یا هم این که این قدر سطح خسارات وسیع بوده که هنوز بعد یک هفته نتونستند محاسبه کنند عمق فاجعه رو :))




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



الان قضیه شده دقیقا همون قضیه مینی‌بوس جهان‌گردی.

همیشه ساعت ۷-۸ می‌آم خونه، امروز دوستی قرار بود زنگ بزنه برم دیدنش، دانشگاه موندم تا ۱ شب که زنگ هم نزد آخر.
هم خونه‌ایم همیشه ساعت ۸-۹ می‌اد خونه، امروز رفته خونه دوستش و نیامده خونه.
معمولا ظرف‌هامون رو می‌شوریم قبل از این که بریم دانشگاه، امروز زیاد بود حوصله نکردم، گفتم شب می‌ام می‌شورم.
شیر آب مشکل داشت تا هفته پیش که خودمون درستش کردیم و درست عین آدم بسته می‌شد تا امروز.
ظهر که می‌رفتم شیر آب رو بستم و رفتم که گویا اون پیچ دستکاری شده همین امروز بازی در می‌اره و شیر باز می‌شه. خوب طبیعتا اب باید بره تو سینک، ولی در یکی از ظرف‌ها طوری قرار می‌گیره که یک سرش بیرون سینک‌ بوده و شیر آب هم دقیقا (از بین این همه فضا) دقیقا بالای همین یک دونه در ظرف قرار گرفته. آب می‌اد و می‌ره بیرون سینک و رو زمین و تو زمین و بیرون زمینٍ طبقه پایینی و رو وسایل مردم که اون زیر داخل locker ها قرار داره...

خلاصه امروز که امدم خونه، بعد از 5 ثانیه دیدم دارند در می‌زنند. به اطلاع رسوندند که دوشنبه باهتون از دفتر مجتمع تماس خواهند گرفت تا بررسی بشه خسارت :( خسارت اون‌هم تو این کشور بی‌در و پیکر و گرون...

پی‌نوشت: یعنی این قدر قضیه غیرمحتمل‌ه که حتی به سرم زده که ما داریم قربانی یک خرابکاری دیگه می‌شیم :)) آخه یک دوتا چیز اصلا با عقل نمی‌خونه که البته خوب خیلی جنایی‌ه ؛) حالا الان این فکر رو بی‌خیال شدم، ولی اگر جریمه‌ سنگین بود شاید بهش فکر کنم...

پی‌نوشت دو: این یکی واقعا جنایی نیست ولی الان که فکر می‌کنم می‌بینم ظرفشویی و آشپزخونه ما در راستای افقی 20 متر با اون اطاقک lockerها فاصله داره! آب که کجکی راه نمی‌ره؟




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



امروز شد دقیقا یک سال از اون روزی که فهمیدم نه! وقت‌هایی هم هست که یک چیزهای مهمی، چیزهای خیلی مهمی می‌تونند اون جوری اتفاق بیافتند که بهشون فکر نکردی. می‌تونند اون جوری اتفاق بیافتند که همه برنامه‌هات رو بهم بریزن...

امروز شد دقیقا یک سال از لحظه‌ای که ماتم برد که «چرا؟» شاید هم کمتر از یک سال، چرا که اون لحظه این قدر بد بود همه چیز که نفهمیدم چی داره پیش می‌اد، حس می‌کردم این هم یک شوخی روزگاره که قراره خیلی زود تموم بشه. از اون بد بیاری‌هایی که می‌اری و یک کم، یا حتی یک زیاد، زحمت می‌کشی و با زمان/هزینه/زحمت بیشتری می‌رسی به چیزی که باید برسی. طول کشید تا هضم شد، تا این که فهمیدم دقیقا چی پیش امده. طول کشید تا قبول کردم که با امید من و تنها با امید من به درست شدن، این یکی درست نمی‌شه، بر عکس همه چیز که تا اون موقع درست شده بود...

دوست داشتم و خیلی امیدوار بودم که قبل از این که یک ساله بشه، تموم بشه این بازی. ولی نشد، هر چند قرار بود بشه. امروز یک سالش شد.

شاید بشه یک سری فایده و خوبی براش پیدا کرد و یا حتی ساخت، شاید بشه یک سری نتیجه تولید کرد که توجیه کنه که نه، حالا فایده‌ای هم داشت، شاید بشه گفت که نشد حتما مصلحتی بوده، ولی همه این شاید‌ها برای همین یک سال بس‌ ‌است...

امیدوار شنیدن خبر تموم شدنش‌ام. هر چه زودتر :)




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



استاد عزیز ما رو ول کرده و رفته دیارشون. ما هم که در دروه ظهور، شهره عام و خاص بودیم در پیگیری و سخت‌کوشی در انجام تحقیقات علمی، در این دوره غیبت که دوماهی به طول خواهد انجامید، تکلیف‌‌مان بر همگان واضح و مبرهن است :))

قبل رفتن، استاد یک راه حل نغزی ارائه داد و من هم رو یک نماد خاص یک مساله تست کردم و جواب خوبی گرفت، و استاد سرمست موفقیت ازم خواست که این راه رو ادامه بدم و پیش برم. بعد از رفتنش رو n حالت دیگه تست کردم و محض رضای خدا یکی هم به جوابی با کمتر از 30٪ خطا نرسید...

بعد از به ثمر نرسیدن تلاش‌های شبانه‌روزی (!) من در طول این دو هفته غیبت استاد، محض خالی نبودن عریضه ایمیلی خدمتش روانه کردیم و شرح حال که آقا گاو مذکور زاییده و اون راه حل برای هیچ حالت دیگری جواب نمی‌ده. در انتها نوشتم خوشحال می‌شم اگر توصیه خاصی برای حل مشکل داره، پیشنهاد بده.

امروز می‌بینم استاد جواب داده که «توصیه خاصی که ندارم، ولی راه کلی که باید دنبال کنی اینه که ببین چرا اون راه حل غلطه، بعد مساله رو حل کن.» جون من حال می‌کنین چقدر راهنمایی خوب و راه‌گشایی کرده استاد جون ما. البته پشت سرش هم یک Good Luck و یک شکلک :) برام گذاشته و ایمیل رو به پایان رسونده...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



دو سه روز بودن و گشتن با سارا و سیامک نازنین، کلی حس دوستی،‌ کلی خاطره خوب...
مرسی :)




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



به استادی ایمیل زدم و اعلام آمادگی کردم برای حل تمرین شدن برای درس ترم بعدش (پول خوبی می‌دن انصافا) گفت برم پیشش. می‌گه «خوب ببین من یک ۳.۵ در هفته فلان کار رو به تو می‌سپرم. یک نفر دیگه هم پیشنهاد بده برای بهمان کار که اون هم ۳.۵ در هفته است». یک کم من من کردم و گفتم «اگر اجازه بدین، خودم پایه‌ام برای اون هم». نگاهی کرد و گفت «خوب باشه خیلی خوبه، ولی ۷ ساعت زیاده، اگر می‌خوای دو تاش رو روی هم ۵.۵ می‌دم، دو تاش رو خودت بردار» :)) فکر کنم «خیرش رو ببینی» رو هم می‌خواست بگه روش نشد...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 



شب بهاری‌ه این جا و من به شدت یاد تهران‌ام. شب‌های این جا بدیش این‌ه که خیلی شبیه شب‌های ایران‌ه. روزهاش فرق می‌کنه چون خیابون‌هاش فرق می‌کنه، مردمش فرق می‌کنن، شلوغی‌اش فرق می‌کنه،‌ همه چیزش فرق می‌کنن... ولی شب که شد، هیچ‌چیز نبودن به جز شب‌ش، فرق نمی‌کنه با هیچ‌چیز نبودن به جز شب تهران. هوای شب بهاری‌ش فرق نمی‌کنه، ماه‌ش همون ماه‌ه که تو ایران هم بود،‌ بادش همون باده که تو ایران هم بود و تنهایی‌اش هم همون تنهایی‌ه که شب تو تهران هم بود. ولی دلتنگی‌اش فقط همونی نیست که تو اون شب‌ها هم بود...‌ خیلی بیشتره...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com