سر جلسه امتحان این قدر خوابم میامد که هر جوابی رو که برمیگشتم چک کنم به کل سوال و جواب یادم رفته بود و باید از اول سوال رو میخوندم و فکر میکردم که چه کار کردم و چرا...
عجیب حس قبل عید دارم همین الان... یعنی تا صبح که امدم دانشگاه نداشتم، ولی الان همچین حس میکنم که داره عید میشه... هر سال یک وقتی این حس میاد، همچین یک دفعه و پر میشی ازش. الان شادم... شاد...
□ نوشته شده در ساعت
3:11 PM
توسط واحه
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
هر چی از ظهر به ضرب و زور چایی داغ و سوپ و حتی بخور شلغم رشته کرده بودیم که یک کم این راههای تنفسیمون باز بشه، همه در برابر وسوسه یک کاسه "شله" ناب و پر ادویه مشهدی پنبه شد و برگشتیم سر جایی که بودیم.
□ نوشته شده در ساعت
10:24 PM
توسط واحه
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
سر جلسه دفاع استاد ممتحن پرسید که "چرا فلان کار رو نکردین که نتایجتون بهبود پیدا کنه؟". من که نمیدونستم اون کار اصلا چه طور انجام میشه، از تجربه هشت سال درس صنایعی خوندن کمک گرفتم و بدون کوچکترین تردیدی برگشتم گفتم "تو ادبیات موضوع گفته شده که میزان بهبود نتایج در صورت انجام اون کار اون قدر زیاد نیست که ارزش انجام دادن داشته باشه!" طرف راضی شد ولی استاد نازنین خودم که تز دکترا خودش هم تو این زمینه است از شدت تعجب شاخ درآورد و نتونست خودش رو کنترل کنه و پرسید "اه تو کدوم مقاله بوده که من ندیدم". من هم بدون این که ذرهای اعتماد به نفسم خدشهدار بشه و البته با امید به این که میفهمه که الان چه قدر وضع خطیریه، برگشتم گفتم "تو تز دکترای خودت نوشته بودی!"
میگن چوب خدا صدا ندارهها... امروز بالاخره با تلاشی جانفرسا برگهها رو که تصحیح کردم و تموم شد، بعد فهمیدم که جدی جواب یکی از سوالها غلط بوده و باید دوباره تصحیحش کنم :(
خوب البته وقتی کل هفته پیش رو به استاد محترم گفتی "دارم برگه تصحیح میکنم" روز آخر هفته مجبوری ادعا کنی " آره،تموم شد بالاخره" و وقتی که توی تعطیلی آخر هفته نرسی همه اون برگههایی که تو یک هفته باید تصحیح میکردی رو تصحیح کنی، باید به دنبال یک بهونه خوب برای اول هفته بعد گشت که استاد منتظر نمرهها است. بهونهای مثل "آره، فهمیدم یک سوال رو اشتباه تصحیح کردم و مجبورم همه برگهها رو دوباره تصحیح کنم" :))
□ نوشته شده در ساعت
11:15 PM
توسط واحه