اين وسوسه نوشتن، سرآخر مرا مغلوب کرد، شايد هم وسوسه نبود، لزوم بود، لزوم نوشتن براي مني که اينقدر در تنهاييهايم با دوستاني که در کنارم نيستند، حرف ميزنم که احساس ميکنم حتي در نبودنشان نيز از دست احساسات زياده از حد من، خسته ميشوند. نوشتن حرفهايي که گاه همه را نميتوان گفت، نتوانستني که از لزوم گفتن و يا شنيده شدن آنها نخواهد کاست. نوشتن حرفهايي براي همه و براي خودت و براي هيچ کس، حرفهايي براي گفته شدن و نه براي شنيده شدن....