ساعت چهار و نيم صبح که شد، گفت که ميخواد بره سهتار بزنه....موسيقي اونهم زير نور ماه شب چهارده.....لجم گرفت، حسوديم شد...آخه من هم دوست داشتم اونحا باشم و به صداش گوش بدم....آخه من هم خيلي دلتنگ بودم....فقط تونستم بگم اون وسط به فکر من هم باش....
□ نوشته شده در ساعت
1:42 PM
توسط واحه