روزي که زهرا از ديد ليلي از آزادي نوشت، دلم نيومد ديد مجنون رو به اون اضافه نکنم....
*دنيا كه شروع شد زنجير نداشت خدا دنياي بدون زنجير آفريد
آدم بود كه زنجير را ساخت . شيطان كمكش كرد
دل، زنجير شد . عشق، زنجير شد . عشق، زنجير شد.دنيا پر از زنجير شد
و آدم ها همه ديوانه زنجيري
خدا دنياي بي زنجير مي خواست . نام دنياي بي زنجير اما بهشت است
امتحان آدم همينجا بود . دستهاي شيطان از زنجير پر بود
خدا گفت : زنجيره ات را پاره كن . نام زنجيرتو عشق است
يك نفر زنجير هايش را پاره كرد، نام اورا مجنون گذاشتند
مجنون اما، نه ديوانه بود و نه زنجيري
اين نام را شيطان بر او گذاشت . شيطان آدم را در زنجير مي خواست
ليلي مجنون را بي زنجير مي خواست
ليلي مي دانست خدا چه مي خواهد
ليلي كمك كرد تا مجنون زنجيرش را پاره كند
ليلي زنجير نبود
ليلي نمي خواست زنجير باشد
ليلي ماند
زيرا ليلي نام ديگر آزادي است .......
* ولي مجنون،
مجنونِ بي زنجير، مجنون نبود.
مجنون، معنايش، در زنجير شكل ميگرفت.
زنجير مجنون، خود، ساخته خداوند بود،
و چشم بشر، پستتر از آن، كه بتواند هنر خداوند را بنگرد.
پس مجنونش ناميدند و ليلي را جانياش.
و تنها مجنون بود كه ميدانست اين زنجير چه رهايي بخش است.
و تنها مجنون بود كه ماند، با زنجيري كه او را به آزادي ليلي پيوند ميداد....