Designed by Aziz

 
 


اون شب.... اون خواب... اون عشق.... اول ترسيدم، کنار کشيدم... جا خوردم، انتظارش را نداشتم.... عشق برايم هراس انگيز بود... از عشق مي‌ترسيدم... از او مي‌ترسيدم... بودنش، عشقش، ديگر برايم هراس انگيز بود... چرا ما هميشه از ابراز عشق، اين گونه مي‌هراسيم... از کنارش بودن، از عاشقش بودن مي‌ترسيدم... از عاشقانه يافتن دستم در دستش مي‌ترسيدم....از عشق مي‌ترسيدم... اما چه خوب که ترس، که عقل، که تمام عالم، مقهور قدرت عشق‌اند... اما چه خوب که آن شب، من باز عاشق شدم....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com