Designed by Aziz

 
 


خيلي سرحال بود و شاد، مثل همون وقتها که با هم بوديم و صحبت مي‌کرديم.... خيلي دلم گرفته بود مثل همون وقتهايي که نبود که با هم صحبت کنيم.... گفتم، خيلي دلم گرفته، مي‌آي راه بريم، حرف بزنيم... گفت باشه، با همون صداقت هميشگي‌اش، گفت من‌ هم دلم براي حرف زدن تنگه، گفت فقط پنج دقيقه صبر کن... افسوس که خوابم پنج دقيقه تحمل نکرد.....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com