باز دوباره همون دلهره هاي قديمي... کارهام عجيب با دلهره همراه شده، ترس از اون نميدونم چه اي که خيلي وقتها دنبالم ميکنه... ترس ناخوشايندي از آنچه که ميتونه از يک کار منتج بشه... از دوست داشتن نميهراسم و حتي از دوست داشته نشدن..... تنها و تنها يک نگراني عميق و يک اضطراب... اضطرابي از تمام کارهايم... و نتيجه آنها براي آنها که دوستشان ميدارم، و گاه براي تاثير کارها، و به ندرت براي خودم (چرا که معتقدم که هر قيمتي در برابر آنچه که از دوست داشتن مي گيرم، ناچيز است).... از تغيير مي ترسم، هر چند هيچ وقت، (با اون لطف خدا) به جز تاثير مثبتش را تجربه نکرده ام، باز هم مي ترسم.... تغيير، ابتداي پيشرفت... اما ترس...
خدايا...... اين بار هم ياريم کن.....
□ نوشته شده در ساعت
12:15 PM
توسط واحه