باغ ابسراواتور، دکتر شريعتي:
او به اندازهاي پر از ّوجودّ و مملو از ّبودنّ بود، چنان حضوري نيرومند و پر داشت که تنها يک نگاه بسيار عاميانه و چشماني کودن و ابله ميتوانست در حضور او متوجه کفش و جوراب و رنگ پيراهن ودامنش باشد و چشمان من تا اين اندازه بيشعور نبود... و يا او چنان بود که خويشتن را بيشتر از آن مييافت که با آرايهها و پيرايهها خود را جبران کند و زيباتر از آنکه با رنگها و طرحها بيارايد و چندان به خود ايمان داشت که در انديشه آن نبود که تا خود را در پارچههاي رنگين ورنگارنگ کتمان نمايد... او از هر چه بود و هر چه داشت، خجل نبود....