مي گفت: معلوم است که از خودت نمينويسي و براي ديگران مينويسي، صادق نيستي و اگر به قول خودت همين چند نفر خوانندهات نبودند، اين گونه نمينوشتي....ّ
و نميدانست که شايد تا حدودي راست ميگويد، آري من اگر مينويسم، براي دوستانم مينويسم.... براي کساني که انرژي نوشتن را به من ميدهند... نوشتني که براي من انرژي زيستن است... آري من اگر مينويسم براي مسيحا است که با لطفش دوباره اعتماد به نفسي که براي نوشتن لازم داشتم به من هديه داد، و چه هدبهاي بالاتر از اين... آري اگر مينويسم براي لاله است که با دوستياش چنان از عشق سرشارم کرد که ترسيدم اگر ننويسم، روحم را نابود کنم... آري اگر مينويسم به لطف عزيز است که هميشه محرم احساسات من بود... آري اگر مينويسم براي زهرا مينويسم که به من آموخت که در اينجا نيز ميتوان و بايد صادق بود... آري اگر مينويسم براي حسام مينويسم که روح مرا از آن مرگ حتمي نجات داد و نوشتن را، دوباره نوشتن را و از روح نوشتن را به من آموخت... و آري اگر مينويسم براي رها مينويسم که لطفش و احساسش از هر غمي رهاييام ميبخشيد... و اگر مينويسم براي همه آنها است که اين جا بودنشان توان نوشتنام است.....
□ نوشته شده در ساعت
11:23 PM
توسط واحه