اه، روزهايي که داشتم از شدت حرف و احساس خفه ميشدم، دستم به اينترنت نميرسيد، بعد حالا که دارم از يک جورهايي ناراحتي و تنهايي دق ميکنم، مينويسم... بگذريم.... روزهاي قشنگي داشتم... روزي که اين قدر خبر و اتفاق خوش برام پيش اومد که ديگه خودم هم کم آورده بودم... همون شب که فکر ميکردم که ديگه اين ترم همه دنيا دست به دست هم دادند که که من قشنگترين روزها رو داشته باشم.... همون لحظه که فهميدم که اگه تمام دنيا هم تلاش کنند، باز خودخواهي و خودبيني حتي يک نفر ميتونه تمام روياهاي آدم رو خراب کنه...
□ نوشته شده در ساعت
8:16 AM
توسط واحه