Designed by Aziz

 
 


براي دوست ناديده‌اي که اميدوارم اين نوشته رو بخونه....

نمي‌دونم... راستش يک چيزي داره بدجوري اذيتم مي‌کنه، اون هم اون پنجره‌اي که احساس مي‌کنم که تصوير من و کارهام داره از چشم‌انداز اون نگريسته مي‌شه.... پنجره‌اي که شايد من در شکل گيريش کوچکترين نقشي نداشته‌ام، اما امروز حس مي‌کنم که پاک ترين و ساده‌ترين احساساتم، لحظات اوج و فرودم و حتي تنهاييهايم داره تحت تاثير اون چيزي که اسمش رو مي‌شه گذاشت جبر اجتماعي و يا حتي جو اجتماعي نگريسته مي‌شه... نمي‌دونم حس مي‌کنم که صداقتم به ناحق، داره ناديده گرفته مي‌شه و زير سوال رفته.. حس مي‌کنم که.... نمي‌دونم، ننوشتن هر چند برام خيلي سخته، ولي خوب زير سوال رفتن نوشته‌هام و حرفهام و به خصوص احساساتم، حتي غير مستقيم، آنهم به دليلي که احساس مي‌کنم به من ارتباط مستقيمي نداره، برام غيرقابل تحمله....
نمي‌دونم، خيلي وقتها فکر مي‌کردم که نبايد بدون اجازه براي کسي نوشت... هميشه اين ترس برام وجود داشت که ممکنه که کسي خواندنش را دوست نداشته باشه، ولي حالا از مرز ترس گذشته و به حس رسيده... هميشه اين تسکين برام وجود داشت که ممکن نيست که ّ آنچه از دل برايد لاجرم...ّ اما....
بگذريم.... نگفتم که گله‌اي کنم و نگفتم که جوابي بشنوم... حتي نگفتم که بگويم ديگر نخواهم گفت.... تنها گفتم که گفته باشم... گفتم که رها شوم در گفته‌هايم.... گفتم که بگويم بعد از اين سکوت، نبودن حرف نخواهد بود، نگفتنش است... بعد از اين، سکوت، سرشار از ناگفته‌هاست...




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com