به قطار نازنيني که داشتي، نرسي... پات که به مشهد رسيد، يک جبهه هواي سرد به مناسبت ورودت وارد مشهد بشه (و دقيقا هم زمان با بليط برگشتت خارج بشه)... بعد همون چند ساعت اول عينکت بيفته شيشهاش بشکنه... شماره قبليش رو هم نداشته باشي و مجبور شي يک ۲-۳ ساعتي تو مطب دکتر بشيني... اين وسط سرما هم بخوري... همه برنامههات هم به خاطر يه برف سنگين بهم بخوره..... بعد با يه اينترنت که معلوم نيست چند ساعت(يا حتي دقيقه) ازش باقي مونده، خسته، بشيني پاي کامپيوتر.....
بعد ببيني هيچ کدوم از اون همه دوست نازنيني که اين کنار اسماشون قد علم کردند، يک کلمه هم چيز جديد ننوشتند....
(باز هم خدا همين گيگيلي خاک غريب رو نگهداره، که ميشه حداقل با نوشتههاش يک مقدار احساس آرامش پيدا کرد، آرامشي ناشي از بودن يک دوست، واز شنيدن حرفهاش...)
□ نوشته شده در ساعت
1:38 PM
توسط واحه