حس خاصي دارم، امروز... نميدونم چي شده، نميتونم يه جا دوام بيارم.... دوست دارم راه برم، حرف بزنم، دوست ندارم تنها باشم.... نميدونم شايد حتي.... نه نوشتن رو دوست دارم، وقتي مينويسم، اون احساس تنهاييم رو ازم ميگيره... حس ميکنم تا فردا با کساني هستم که اين حا مياند.... حس ميکنم که اگه اين نوشتهها نباشه، يه قسمتي از من، از حرفهاي من و از اون بخشهاي دروني من، هيچ وقت فرصت ابراز وجود پيدا نميکنند..... نميدونم، گاهي فکر ميکنم که بيش از حد نوشتههام شخصي شده و فقط براي دل خودم مينويسم، حس ميکنم که اگر از ديد يک ناظر بيروني به اين نوشتهها نگاه کنم، بيش از حد تکراري است و خسته کننده... ولي....
□ نوشته شده در ساعت
3:26 AM
توسط واحه