Designed by Aziz

 
 


داشتم کتاب خاطرات چه گوارا رو مي خوندم.... اصلا تو ذهنم يه جور ديگه بود... باورم نمي‌شد که با اون عظمت و شهرتي که ازش سراغ داشتم، فقط يه رهبر چريکي يک گروه ۱۵-۲۰ نفره باشد.. فکر مي‌کردم دامنه عملياتش خيلي گسترده‌تر باشه... ولي اون حس مبارزه (خودش و افرادش) عجيب تحسين برانگيز بود.... روبرو شدن با يک ارتش با يک گروه که در بهترين حالت به ۲۰ نفر مي‌رسيده هدفي و ايماني بالاتر از اون چيزي مي‌طلبه که بتونم درک کنم..... گروهي که حتي گاه تعداد تفنگهايش از افرادش کمتر مي‌شده... گروهي که از دست دادن هر تفنگ برايش اين قدر مهم بوده که در نوشته‌هايشان ثبت شود... گروهي که در بسياري مواقع همين تفنگهاي محدود تنها وسيله بدست آوردن غذا برايشان محسوب مي‌شده... چنگ چريکي زماني که مجبور مي‌شوي که اسبت را فداي گرسنگي‌ات کني و بعد گوشت ران اسب را به عنوان ذخيره غذايي براي روز بعد انبار کني.... اون ايماني که افراد رو تو اين وضعيت بتونه مقاوم کنه برام خيلي ارزش داشت، زماني که بخواهي با اين وضعيت با ارتش بوليوي روبرو شوي، ارتش از محل پناهگاهت نسبتا مطلع باشد، و بخواهي ادامه دهي......
و تحمل تمام اين مسايل تنها براي يک هدف، مبارزه با امپرياليسم.... و نه حتي نجات هموطنانت که آزادي مردمي ديگر ( در گروهش به جز دو سه نفر، تقريبا همه کوبايي بودند...) حالا مي‌تونم بهتر بفهمم که چرا ّچه گواراّ اين گونه به سمبل مبارزه اصلاح طلبانه بدل شده......




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com