خيلي خوبه که باز اين اينترنت خوابگاه ما سر و کله اش پيدا شده و مي شه مثل آدم اون وقتي که دوست داري، اون وقتي که دلت گرفته و خلاصه اون وقتي که حرف داري، بشيني و بنويسي... تو دانگاه نوشتن يک جورهايي حس اجبار رو تو من به وجود مياره، اون هم تو اون شلوغ پلوغي سايت و وسط اون همه کار..... نوشتن تو خوابگاه براي بعدا پست مردن رو هم دوست ندارم، وقتي که مي نويسم، نوشته ها م براي همون لحظه ارزش دارن، مهم نيست کي خونده مي شن، ولي خودم بايد هر چي زودتر از دستشون خلاص بشم، نگه داشتنشون همه چي رو برام از بين مي بره....
از بعد از ظهر نشستم بلکه يه کار درست حسابي بکنم، يکي از اين سه تا تمرين بلند بالايي رو که تو اين ۳ روز بايد تحويل بدم بلکه انجام بدم، ديدم دست و بالم به هيچ کاري نمي ره، همين طوري کتاب رو نگاه مي کردم و تو دنياي خودم بودم، بعد نشستم ّعقايد يک دلقکّ بخونم، بازم نتونستم،تمرکز و قدرتي خيلي بيشتر از اوني که من الان دارم، لازم داشت... بعد گفتم بيام بنويسم، بلکه يک کم آروم شم......
□ نوشته شده در ساعت
12:18 PM
توسط واحه