خيلي وقتها به اين فکر مي کنم که بد جوري حرفهام و صحبتهام با خيلي افراد، به طرز وحشتناکي آلوده روزمرگيه... يک وقتهايي بود که همش حرفهام راجع به اخبار بود و چيزهايي که شنيده بودم، يه وقتهاييه که با کس هايي که دوست داشتم باهشون از خيلي چيزها حرف بزنم، همه بحثمون شده اساتيد و دانشکده و درس و .... به وقتهاييه که دنبال مي گردم يه نفر پيدا کنم که بتونم با خيال راحت حرف بزنم، حرف بزنم و بدونم که از شنيدنش خسته نمي شه، حرف بزنم و بدونم که حرف مي زنه.... خيلي وقتها بوده که از خيلي چيزها حرف زديم، ولي از خودمون نگفتيم، اگر هم از خودمون گفتيم، نه براي شناختن همديگه که براي رد همديگه بوده و براي اثبات خودمون، فقط و فقط بحث کرديم و بس...
ولي ديروز بالاخره با اون ارزشي که حرف زدن برام داره، حرف زدم، حرف و حرف و حرف.....
□ نوشته شده در ساعت
12:07 PM
توسط واحه