Designed by Aziz

 
 


ديشب به خوابگاه که رسيدم حس وحشتناکي داشتم، بدجوري گريه ام گرفته بود، يک حس بدبختي لطيف، يک حس هجوم وحشتناک تمام اون کارهاي نصفه اي که داشتم، يه درد غريبي.... حس مي کردم که از يک لطف و از يک زيبايي، از يک روياي دوست داشتني، نه تنها يک دفعه با تکان وحشتناکي بيدارم کرده اند، که يک چراغ پر نور هم در چشمهايم مي تابانند و مجبورم کرده اند، به نگريستن... دوست داشتم دوباره بخوابم، بخوابم و رويا ببينم....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com