فعلا اميد دارم بتونم با دادن همه پولي که تو جيبم هست از اين جا خارج بشم و نصفه شب پياده گز کنم برم خونه... ولي اگه تا چند دقيقه ديگه اينجا بمونم احتمالا ديگه همين رو هم نمي تونم.... بشقاب هم که ندارن... اون کاپشن هاي نازک من هم که تو اين سرما به درد اين ها نميخوره (هي اين دوستان مي گفتن يک کاپشن عين آدم بپوش، نميفهميدم براي چي مي گن، بالاخره بزرگترن يه چيزي ميفهمن که ميگن، خيرت رو ميخوان پسر جان...)
خلاصه... ديگه دير شد... تازه اين کامپيوترها اين قدر خاک داره که نگو.... اگه بشه يک تمپليتي چيزي هم براي صاحبش طراحي کنم، شايد بشه يک جورهايي تا فردا صبح خلاص شد... ولي زندان با اينترنت هم چيز جالبي ميشه ها.....
□ نوشته شده در ساعت
10:52 AM
توسط واحه