Designed by Aziz

 
 


خوب بابا منم آدمم،‌ اشتباه مي کنم.... بخشيدن که کار سختي نيست... همه همه اش يه سري چيز خيلي ساده بود که من نفهميده بودم.....مال همون IQ عمومي بود.... آخه چه کار کنم،‌ کوچولوٍ کوچولو ام با يه دلي که اونهم همون قدريه.... يه وقتها به سرش مي زنه ديگه .... بگذريم.....
داشتم همين طور داد مي زدم... همين طور داد مي زدم... بعد دوست داشتم تا شنبه همين طور داد بزنم... بعد که هيچ کي نشنيد، بعد دوباره شروع کنم مثل يه بچه آدم،‌ با يه خيال راحت،(همون طور که شايد خيلي ها انتظار دارند) گل بگم و گل بشنوم و اين جا بنويسم و ديگه هم اصلا به فکرم هم نرسه که نشنيد، حتي سکوتم رو نشنيد، اون همه داد و بي داد رو نشنيد.....
بعد نمي دونم چرا اين قدر سخت بود... نمي دونم برام قابل تحمل نبود... اين همه روز ننوشتن يه دفعه يادم رفته بود، شده بودم يه آدم عقده اي که نوشتن رو به زور ازش گرفتن و اون هم عاشق نوشتن.....
بعد يه دفعه ديدم بابا ساکت، چته... چرا اين قدر شلوغ مي کني..... تو اصلا چي مي گي.... کي گفته حرفت شنيدنيه که داري دنبال مخاطب مي گردي.... تازه فرض کن حرفت درست،‌ کي گفته کسي نشنيده ( و اين از همه مهمتر بود)..... کي گفته گوش نکرده... تو که از همه چي خبر نداري (و اين يه واقعيت بود نه يک دل خوشکنک)....
بعد ديدم که اي بابا... باز تو چقدر پرتي... اين همه..... يعني جدا تو چطوري اين قدر پرتي... اونها اصلا قبل از اين همه داد و بيداد.....
گفتم همين الان، هر چي زودتر بگم من چقدر شرمنده ام، دير نشه....
من شرمنده.....
من واقعا شرمنده....
من واقعا کلي شرمنده....
بابا من اصلا آب شدم... معذرت.... باشه؟




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com