دفعه اولي که خاک غريب رو خوندم، اون چيزي که بدجوري منو جذب کرد و مجبورم کرد همه آرشيوش رو بخونم، يه سري حرفايي بود که هميشه دوست داشتم بنويسم، اما يا نمي تونستم بگم، يا.... وسط خوندن بعضي قسمتهاش دوست داشتم هي کپي پيست (!!!) کنم، بذارم تو وبلاگ....
امروز همون چيزي که تو قطار برگشت سعي داشتم توضيح بدم رو نوشته بود....
ّ تمام مدت فیلم هرچی از ذهنم میگذشت در تصورم می نوشتمشون؛می ترسم اسیر نوشتن بشم،می ترسم زبون مخصوص حرف زدن راجع به دغدغه هام روزیر لایه های تنهایی ونوشتن در تنهایی فراموش کنم.ّ
همون چيزي که اسمش رو گذاشته بودم تغيير ديد انسان به مجموعه تمام وقايع در اثر نوشتن.... اين که حتي در زيبايي هر چيز، گاهي وقتها، دنبال جنبه نوشتاري اون بگردي... اين که احساساتت ملموس بشن....
□ نوشته شده در ساعت
10:49 PM
توسط واحه