Designed by Aziz

 
 


ولي اون هيچ وقت نفهميد، شايد هم نبايد مي فهميد، اون چيزي که بود خيلي بيشتر از اين ها تغيير کرد که اگر مي فهميد، سودي مي داشت.... شايد هم همين بهتر بود که هر چي دلش خواست و هر جور دوست داشت نگاه کنه، بي اين که کوچکترين اطلاعي داشته باشه، ندونستن و تخيل دو جزو جدا نشدني... و هر جور دلش خواست ببينه، چه خوب و چه بد.... ولي پس حق من چي، و اگر بد ديد.... خوب يا بد، اصلا ديد و يا حتي نديد.... من چه ديدم، خوب يا بد... چه مي خواستم ببينم جز خوب.... ولي... اگر مي ديد، اگر مي فهميد، اگر مي دونست که.... شايد هيچي فرق نمي کرد، شايد همه چي فرق مي کرد، شايد حتي من هم ديگه نمي تونستم خوب ببينم و شايد همه خوب مي ديدند و يا من فقط خوب ديدنشون رو مي ديدم.....
ولي نديد و نفهميد، و يا حتي ديد و نخواست ببيند... فهميد و نخواست بفهمد.... و او اون روز چه ساده گذشت، همان طور که روزهاي قبل مي گذشت و همان طور که، حتما، در اين پنج سال گذشت، به همون سادگي و حتي همون زيبايي.....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com