متن زير جز نق نق و غرغري بچه گانه و احمقانه نيست، لطفا نخونيد.
وقتي امدم نشستم، حسم اين بود که فقط همين جاست که مي تونه همه چي رو آروم کنه، مي تونه همه چي رو برگردونه سرجاش، يا حتي اگه سرجاش هم برشون نگردونه، يه جوري گم و گورشون کنه...
يادم امد که هنوز هم يادم نمي آد شريعتي مي گفت که نوشتن براي به ياد آوردن است يا براي فراموش کردن.... و من هميشه به ياد مي آرم تا بتونم فراموش کنم....
نمي دونم آرامش نشستن جايي که بشه نوشت... و من خيلي وقته که نوشتنم تنها و تنها پشت کامپيوتر ممکنه... هيچ چي هيچ جاي ديگه نمي تونم بنويسم... و براي فرار از نوشته ها هم که شده، اون کامپيوتر مستقيما بايد وصل به اينترنت باشه.... نمي دونم خيلي سخته حس کني که فقط و فقط همينه که مي تونه آرومت کنه، سخته و ترسناک.... ترس اين که اگر امروز هم اينترنت وصل نمي شد، ديگه هيچ چيز نبود....
همه ترسم رفت، شروع کردم به نوشتن، اما باز هم همون حس لعنتي خيانت... من شروع به سانسور نوشته هام کرده بودم... من دو سه هفته است حرفام رو براي جاي ديگه گذاشتم، بعد حالا که باز درمونده شدم، باز بلند شدم امدم سراغ اين بدبخت، نق نق و غرغرم بلند شده.... نمي دونم.... اين حس که شايد خيلي بيشتر بايد اين جا مي نوشتم، و يا شايد اصلا نبايد مي نوشتم.... همه چي قاطي شده....
□ نوشته شده در ساعت
1:45 AM
توسط واحه