Designed by Aziz

 
 


يادش به خير.... يه سال پيش... بعد از اون لطفهاي فراوان مسيحا.... نمي دونم... و اون شب شعر.... با لاله و لطف و محبت او..... ديگه نمي تونستم ننويسم... اين حس که اين مي تونه جايي باشه براي حس کردن خيلي چيزها... و بعد يه فال حافظ براي شروع....

روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن پريشاني شبهاي دراز و غم دل
همه در سايه گيسوي نگار آخر شد.....

بعد من همون زمان، کلي ديدم من خودم چقدر طلفکي ام آخه... نمي خوام.... آخه چرا نگار من قراره يه وبلاگ باشه؟ نگار ديگه سراغ ندارين از دست نوشته هاي من راحت شين؟




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com