
همين طور يک دو هزار صفحه کليات سعدي رو از سر بيکاري باز کني، صاف همين بياد
هر که سوداي تو دارد چه غم از هر که جهانش
نگران تو چه انديشه و بيم از دگرانش
آن پي مهر تو گيرد که نگيرد پي خويشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش
هر که از يار تحمل نکند يار مگويش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش
به جفايي و قفايي نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزني تير و سنانش
گفتم از ورطه عشقت به صبوري به درآيم
باز ميبينم و دريا نه پديدست کرانش
نرسد ناله سعدي به کسي در همه عالم
که نه تصديق کند کز سر درديست فغانش
گر فلاطون به حکيمي مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش
□ نوشته شده در ساعت
3:32 AM
توسط واحه