Designed by Aziz

 
 


به اين نتيجه رسيدم که من فقط وقتهايي که تو خونه ام و اينترنت دارم نمي تونم بنويسم.... الان باز امدم سبزوار و کافي نت و نوشتن.... اين چند روز يک کم احساستم تعطيل شده... همچين افتادم تو کارهاي روزمره وقت گير خونگي که.... خوب نيست اين... خونه خيلي وقت آدم رو مي گيره... نمي ذاره خيلي فکر کني.... اين يک کم ترسناکه... که زندگي واقعي آدم هم همين طوري باشه... که وقت فکر کردن با وقت زندگي کردن بخوان با هم ديگه رقابت کنن.... نمي دونم.....
********************************
فوت يه پيرمرد که دوستش داري....مراسم ترحيم....احمقي که اون بالا داره به جاي حرف زدن مساله مي گه.... حکم غسل مس ميت... اون قدر که برسه به حکم مس ميت جنين ۴ ماهه اي که ۳ ماه و نيمه سزارين شده... اونهم تو مراسم ترحيم يه ادم ۹۲ ساله..... بعد هم از رو نره و حکم رو براي حالتي که مس کننده يه دختر ۸ ساله اي باشه که همون شب ۹ سالش تموم مي شه، بررسي کنه.... حس مي کردم بد جوري داره توهين مي شه به اون همه خاطره خوب....
دوستش داشتم... اون احترامي که به همه مي ذاشت با اون همه سنش.... اون دقتي که هميشه داشت که هر کس چه کار مي کنه و حالش چطوره... اين که هميشه يادش بود هر کس کجاست و چي مي خونه و هميشه از حالش بپرسه... اون اهميتي که مي داد به همه اون هايي که مي شناخت و اون همه مهربوني اش.....




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com