خونه با همه خوبي هاش... با همه بي دغدغه ايهاش.... با خيلي چيزها.... ولي نمي دونم چرا ادم تو خونه به هيچ کاري نمي رسه... حتي به احساسهاش (اون طوري که ميخواد) نمي رسه.... نمي دونم... شايد به شدت از همون بي دغدغگيش ناشي مي شه... نمي دونم... ولي يه روزمرگي شديدي تو خونه براي من هست... خيلي زودتر از تهران صبح شب مي شه.... نمي خوام.... ترس فرايند اينجاست که اين بي دغدغگي، تبديل به بي خيالي بشه.... نمي دونم.... شايد به اين دليله که اين جا اون بار اجتماعي، بار محيط و بار خواست ديگران، از پدر و مادر تا فاميل خيلي بيشتر رو دوشته....
□ نوشته شده در ساعت
3:26 PM
توسط واحه