وقت گرفتم فقط براي اينکه بيام بشينم وبلاگ بنويسم.... بعد نمي دونم.. چرا حوصله وبلاگ نوشتن ندارم.... يک کم خسته ام... اين چند روز بدجوري زياد زياد سرکار بودم... بعد يه دفعه امروز هيچ کاري نداشتم.... حالا نمي دونم خستگي کار اين هفته است يا بي کاري امروز که اين طوري حوصله ام سربرده.....
جالبه.... نمي دونم... بدي کار کردن اينه که هميشه همه اون تواني که داري قول مي دي... بعد اصلا هم فکر نمي کني که تو ادمي اي که دوست داري کلي کار براي خودت انجام بدي.... دوست داري کتاب بخوني و نوار گوش بدي... بد هم تو قولي که دادي مي موني و مجبوري همش کار کني... نمي دونم... وقتي داري مي گي خوب باشه اين کار رو هم مي کنم چرا اصلا به فکرت نمي رسه که آره مي توني انجام بدي ولي با چه قيمتي....
نمي دونم فعلا که همه چي خوبه.... به جز اين که يک کم تنهام.... يک هفته است تمام رابطه هام شده رابطه کاري.... اين رو اصلا دوست ندارم.... باز خوبه تو اون محيط يکي هست که بشه باهاش حرف زد وگرنه.....
جالبه... وقتي سرکارم حتي وقتي دارم برمي گردم حسم کاملا خوبه... ولي الان که اين جا نشستم... غلط نکنم تو همين يک هفته به کار معتاد شدم و امروز خمارم... نمي دونم.... خوب اخه جدا از صبح بي کار بودم.... حتي کتاب هم نخوندم.... خودم رو دوست ندارم... هر چند به هر حال اين قدر کار هست که بايد براي فردا صبح آماده کنم که فکر کنم همه مشکلات حل شه :)
□ نوشته شده در ساعت
7:24 AM
توسط واحه