Designed by Aziz

 
 


اين هم از متن نصفه کاره هفته پيش

اين بچه بنده خدا خيلي طلفکه... اون از پارسال که تولدش خورد به غيبت کبري و اين هم از امسالش که خورد به يکي از غيبت هاي صغري.... پارسال گيگيلي گفت تو عجب بابايي هستي که براش جشن تولد نگرفتي.... امسال نمي دونم.... به هر حال اين بنده خدا دوساله شد... دو سال تمام براي نوشتن.... نوشتني که خيلي چيزها برام داشت... آرامش ها... دوستي ها.... راحتي ها...

نمي دونم.... فکر که مي کنم.... نمي دونم اگه اين بلاگ نبود.... نمي دونم.... دو سال پيش، شايد اصرار عزيز و لاله بود که مجبورم کرد بنويسم... اون موقع نمي دونستم چي خواهم نوشت و چطوري... حتي شايد کل شروعش مال اون حس فوق العاده خوبي بود که بعد از اون شب شعر تو مشهد با لولو رفتم... نمي دونم... ولي تو اين مدت خيلي چيزها برام داشت.. از دلتنگي هايي که اين جا نوشتمشون... از حس هاي خوبي که مجبورم مي کردن بنويسمشون.... از شاکي شدن هام از دست خودم و ديگران... از خوش امدن هام از خودم و ديگران.... نمي دونم....

يه وقتهايي بود که اين قدر خسته بودم... شايد هم اين قدر شاد که اين جا نمي نوشتم... نمي دونم.... شايد هم اين قدر دور.... با خيلي شايد هاي ديگه.... نمي دونم...

نمي دونم.. نوشته هام برام نقش هاي مهمي بازي کردن.... (گاهي خيلي مهم... اون قدر که......) نمي دونم... الان که نگاه مي کنم يه جورهايي همون حس خوب ّ‌به هر حال همه چيز بهترين اون چيزيه که مي تونه باشه حتي اگه بهترين لزوما همون چيزي نباشه که ما مي خوايم....ّ

دوست دارم يه روز بشينم همه اين ها رو دوباره بحونم... بخصوص بعضي هاشون رو که عجيب دوستشون دارم...

خوبه... همه چيز خوبه.......




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com