امدم سر كار و هنوز دكتر نيامده... منم صاف نشستم پشت كامپيوتر دكتر (!!!) و يه دفعه ديدم چقدر هيجان انگيزه كه آدم بشينه اينجا وبلاگ بنويسه.... مخصوصا كه اگه سر و كله دكتر پيدا بشه.... تازه يه گزارش هم بايد تحويل بدم كه هيچ كارش رو نكردم... جرات نمي كنم وبگردي كنم چون توجيه نداره اگه دكتر بياد.. ولي اين طوري شايد فكر كنه دارم همون گزارشه رو مي نويسم كه نشستم پشت كامپيوترش*....
محل كارمون تو طبقه 9 يه ساختمون بلنده تو وليعصر... بي انصاف اين درختها از اين بالا اين قدر خوشگلند.... همشون يك دست سفيدن و اين قدر پر كه زمين ديده نشه.. مخصوصا اون قسمت آخر كه به تجريش ميرسه بدجوري دوست داشتنيه....
هميشه مشكل اصلي من پنجشنبه ها همين بود... پنج شنبه مجبور باشي سركار باشي يه مشكل، اين كه ميز كارت رو به كوه باشه اون هم اين قدر نزديك مشكل بزرگتر... هي وسوسه ميشي بلند شي دو در كني بري كوه، مخصوصا اگه يك دو سه ماهي باشه نرفته باشي.... ولي خوب مشكل راه حل خيلي ساده اي داره.. با كمك و همراهي مردم و مسئولين از ساعت 10 صبح به بعد مشكل حل مي شد، چون چنان دودي تو هواي اين تهران كثيف جمع مي شد كه از اين فاصله اصلا كوه ديده نمي شد!!!!
* توضيح ضروري: مي دونم كار خوبي نيست پشت كامپيوتر يه نفر ديگه نشستن، ولي يك نمي دونين كه وقتي مال رئيست باشه چه كيفي داره.. دوم اين كه محل كار خودم اين طبقه نيست و فعلا مجبورم اين جا باشم، سوم هم اين كه وقتي اين كامپيوتر و كامپيوتر طبقه ما ID و PASS اش يكيه خوب به من چه... از همه مهمتر اگه بالا بودم كه نمي نوشتم كه شما بخونين و بگين چه بچه بدي!!!!
□ نوشته شده در ساعت
10:41 PM
توسط واحه