یک سفر کوتاه یک روزه به شیراز با یک حجم کشدار خاطره… نمی دونم… شاید از نزدیک بودن خاطره ها است که این قدر طولانی به نظر می رسند… حس می کنم ورودی محل اسکانمون رو (هر چند دقیقا در این 24 ساعت 3 بار وارد شدیم) خیلی برام آشناست… یا حتی حرف زدن هامون و مقبره خواجو.. همه چیز برام خیلی طولانی و لحظه لحظه دوست داشتنی اند… جالبه که حافظیه که قبلا رفته بودم این قدر از خودش خاطره به جا نگذاشته… مکان های جدید خیلی خاطره انگیز شدند… احتمالا از همین جدید بودنشونه… دوستی یک بار نوشته بود خیلی از خاطره ها با گذشت زمان ارزششون کم می شه… مثل خیلی چیزها که در لحظه یه جای امنی نگهشون می داری که خاطره اند و برای بعدا حفظ بشن، بعدا که نگاهشون می کنی می بینی اون قدر احساس خاصی برات ندارن و تعجب می کنی که چرا نگهشون داشتی… نمی دونم از بی حافظگی انسانه یا از کم ارزش بودن واقعی اون خاطره ها… چون بعشی چیزها واقعا می مونن برای آدم و مثل قالی هر چی پا می خورن ارزششون بیشتر می شه… به هر حال که فعلا کلی حجم خاطره دارم از یک سفر…
□ نوشته شده در ساعت
2:30 AM
توسط واحه