Designed by Aziz

 
 


یه بار نوشتم که من این تیستو سبز انگشتی رو خیلی دوست دارم:

چشم به تخته سیاه دوخته بود و به صدای معلم گوش می داد، ولی هنوز آن سوزش مختصر را توی چشم چپش حس می کرد. سعی کرد تا آن جا که می تواند با خوابیدن مبارزه کند...... نخیر! کاریش نمی شد کرد! صدای معلم شده بود لالایی. تخته سیاه شده بود شب، سقف کلاس هم توی گوشش زمزمه می کرد:« هیس! هیس! راه خیال های قشنگ این طرفه، از این طرف»

حالا حکایت منه.... والا تا قبل کلاس شاد و شنگولم ها.... تو شریف سابقه داشت که سرکلاس احتمال از زور خواب توضیحات استاد نازنین را، روی تصاویر ورق ببینم و در همون خواب و بیداری تعجب کنم که چطور تو مملکت امام زمان داره سر کلاس می گه احتمال این که شاه بره زیر آس چقدره... آخه باز توجیه داشت به خدا... ورق با احتمال یه ارنباطی داره و اون روز ها هم که هر روز در کازینو خوابگاه تا صبح به ورق می گذشت....

دیروز اما سرکلاس در حالی که استاد داشت خودش رو می کشت و کاربرد های سریهای مارکوف با زمان پیوسته رو با شور و شوق زایدالوصفی توضیح می داد،یه لحظه به خودم آمدم و دیدم دارم تو خواب و بیداری به این فکر می کنم که این موضوع چقدر ممکنه موجب بیشتر شدن گیر دادن بسیجیان به دختر پسرهای جوون تو پارک ها بشه :))




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com