Designed by Aziz

 
 


خوب همون طور که انتظار می رفت تعطیلات ته کشید و موجی موند و حوضش... امروز رفتم دانشگاه برای اولین بار تو تعطیلات، اون هم برای اینکه یه سری فرم برای خودم پرینت بگیرم که ببرم پستشون کنم... داشتم از اطاق در می امدم استاد نازنین امد تو، حالا مرتیکه تو سال ساعت ۱۱ می اد ۴ میره ها. احتمالا اون هم پرینت لازم داشته امده دانشگاه :) خلاصه منو که دید کلی ذوق مرگ شد که دانشجوش تعطیلات هم امده داره کار می کنه...

یه تشکری کرد که دارم کار می کنم و گفت خوب فلان چیزها رو اماده کردی پس؟ یه کم نگاهش کردم و گفتم راستش روز اوله که امدم و هنوز کاری نکردم... گفت باشه من هستم امروز تا بعد از ظهر، بیارشون اطاقم، یه نگاهی کردم و در کمال اعتماد به نفس گفتم راستش امروز باید برم چیزی پست کنم و نمی رسم کاری بکنم...

یه نگاهی پر معنایی کرد و رفت... خوب به من چه؟‌:))




◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

 

www.flickr.com